hamedinia_m51
پسندها
3,261

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تنهایی من...
    پشت میله های زندان،
    با سیل و طوفان زندگی
    مراوده می کند.
    و این است رسم زنده بودن من!



    چکه
    چکه
    ابری از برگ
    می بارد
    تا کی درخت
    دل سَبُک کُنَد
    و به خواب رَوَد
    در امتدادی از زمستان
    وقتی که دیگر نبود،من به بودنش نیازمند شدم...
    وقتی که دیگر رفت،من به انتظار آمدنش نشستم...
    وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد،من او را دوست داشتم...
    وقتی که او تمام کرد،من شروع کردم...
    وقتی او تمام شد،من آغاز شدم...
    و چه سخت است تنها متولد شدن!
    ...
    مثل تنها زندگی کردن است.

    (دکتر شریعتی)
    فوق العاده زیبا بود تشکر :gol:

    در پیش چشم دنیا
    دوران عمر ما
    یک قطره در برابر اقیانوس
    در چشم آن همه خورشید کهکشان
    عمر جهانیان
    کم سوتر از حقارت یک فانوس
    افسوس...

    زنده یاد حمید مصدق
    تشکر من خوبم شکر خدا
    شما چطورید ؟ روزگار به کام هست ؟
    شرمنده دیر جواب دادم :gol:



    در درون تو کسی است

    ‌دنیایی است

    وتو را یاری خواهد داد که خواستن را

    به شدن بدل کنی !

    و نیرویی نهفته که گامهایت را

    پیوسته به راه تواند برد ...

    پس خویشتن را آنگونه که می پسندی ترسیم کن !

    و هر روز تنها گام بردار... آرام و پرتوان ...

    در امتداد آن رویای دلپذیر ...

    آری! گاه چنین شود که تداوم راه

    سخت و نا ممکن آيد !

    رویاهایت را فرو مگذار ...

    پس آنگاه سحر گاه فراخواهد رسید

    که چشم بگشایی و خویشتن را ببینی

    بایسته و پرتوان ...

    و آمیخته ی آنچه که می خواسته ای ...

    این کمترین پاداش شهامت است

    و ایمان به آنکه در توست ...

    و آویختن به رویاهایت ...

    رویاهایت را فرومگذار ...............!


    دونالوین


    خدایا !
    به بنده هایت عادت می کنیم
    تا عادت به تو را ، از سر به در کنیم !

    به تو عادت می کنیم
    تا عادت به بنده هایت را از سر به در کنیم !

    تنها عادتی را با عادتی دیگر عوض می کنیم و در این میان هیچ وقت نمی فهمیم؛

    نه تو را ، و نه بنده هایت را ...


    خداوندا بندگانت شکر نعمت تو کنند ...

    و من ...

    شکر بودن تو ...

    چرا که نعمت ؛ بودن تو ست ...!


    خالی ست

    اتاق کوچک من ...


    من

    تکیه داده ام سرم را

    به کتابی که

    نمی توانم بخوانمش !


    شاید

    کسی که

    به انگشت سبابه در می زند

    خدای خسته ي مهربان باشد ...!


    شبنم آذر
    حرفهایم اگرچه تکراریست
    جملهایم اگرچه بی معناست
    تا زمانی که با خدا هستم
    اسم هر گفتگوی ساده دعاست



    ضربه ای به پشتش نواخته شد ...

    چشمانش را باز کرد ...

    متعجب از آنچه می دید ...

    گریه را آغاز کرد ...

    از بهشت خدا به جهنم زمینی اش سقوط کرده بود ...

    متولد شده بود ...!!!


    ضربه ای به پشتش نواخته شد ...

    چشمانش را باز کرد ...

    متعجب از آنچه می دید ...

    گریه را آغاز کرد ...

    از بهشت خدا به جهنم زمینی اش سقوط کرده بود ...

    متولد شده بود ...!!!


    وقتی حسرت ها حتی جای دل تنگی ها را هم می گیرد ...

    وقتی روزگار سرد است ...

    وقتی روز به آفتاب التماس می کند ...

    وقتی شب به مهتاب وعده ای جز تاریکی نمی دهد، نمی تواند که بدهد !

    وقتی همه چیز به هم ریخته است !

    وقتی روزگار هیچ وقت آن طور که می خواهی پیش نمی رود ...

    وقتی آواز گنجشک ها هم این جا شنیده نمی شود ...

    وقتی ما در آنیم (لحظه) ولی برگ های طلایی پاییز به سرعت ثانیه های عمرمان یکی یکی از خاطرات درخت پاک می شوند ...

    .

    .

    .

    آن قدر برای رسیدن می رویم که در آخر می بینیم او در همین نزدیکی هاست ......
    براي کشتن يک پرنده يک قيچي کافي ست.
    لازم نيست آن را در قلبش فرو کني يا گلويش را با آن بشکافي.
    پرهايش را بزن...
    خاطره پريدن با او کاري مي کند که


    خودش را به اعماق دره ها پرت کند.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا