venous_20
پسندها
4,611

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مسلما تصورا ت هرکس با واقعیت خیلی تفاوت داره
    سعی کنید کمی شوخی ومزاح هم به اون اضافه کنید تابه کسی برنخوره
    درموردشما چیز خاصی ننوتشتم بیشتر تصوراتی که از ظاهرشما داشتم هست
    تورو خدا؟ الان ميام.فقط چند لحظه ديگه.
    راست ميگيد فكر كنم ننويسم بهتر از اينه كه بنويسم و سركوب بشم.
    آخه لطيف هم بنويسم..همه جور ديگه برداشت ميكنند.نوشته هام گنگ هست برا بعضي ها.
    سلام م.... صبح بخير
    قبلا ها يه تايپيكي بود كه" نظرتو در مورد آواتار قبل بگو... ؟؟" منم از شانسم بعد از يك دختر خانم افتاده بودم. و هر چي كه به ذهنم ميرسيد.از روانشناسي و فال و نميدونم ذهن بداهه خودم و سابقه ذهني اي كه داشتم, نوشتم .چشتون روز بعد نبينه اون يه نفر فرداش اومد و كلي گله ميكرد كه منظورتون چي بوده چرا بايد اينجوري مينوشتيد.... ونوس خانم...مگه ميتونستم راضيشون كنم كه بابا من فقط برداشت هام رو از اواتارتون نوشتم... و از شانس شما من بعد تون افتادم.. منظوري نداشتم و اين حرفا. خلاصه كلي دلخوري و ناراحتي پيش اومد.
    خدا منو ببخشه كلي اذيتشون كردم با اون تحليلي كه بر اواتارشون نوشته بودم.
    ايواي معذرت كه اين حرفام ناراحتتون كرده.ونوس خانم! موضوع تايپيكتون من رو ياد اون دوران انداخت... باور ميكنيد جرات ندارم برم ببينم ادامه كار چي شده؟
    ممنون گلم،خوبم،انشاءالله که شما هم مثل همیشه شاد و فعال باشی
    سلام روز بخير..
    چرا تايپيكتون جابجا شد؟خودتون خواستيد..
    قرار بود جالب و دنباله دار باشه. اينجوري ديگه نميشه دنبالش كرد

    سلام خوفي؟
    اينم يك گل زيبا به مناسبت سالروز تولد گل نرگس
    سلام
    كار زيبا و جالبي انجام داديد كه اعلام فرموديد. من به سومي نتونستم جوابي بنويسم. بزاريد به حساب بلد نبودنم..
    مرسي بابت تايپيكاي زيبات.. مثل هميشه عالي بوديد.
    توی میدان مین، پسر بچه حدوداً 15ساله‌ای را دیدم که با کوله پشتی پراز گلوله آرپی‌جی غلتید توی میدان مین. هم مین‌ها منفجر می‌شد و هم گلوله‌های آرپی‌جی. او هم می‌سوخت و لب‌هایش تکان می‌خورد. رفتم کنارش و گوشم را چسباندم به لب‌هایش. داشت سوره حمد را زمزمه می‌کرد.
    تو کربلای 2 در حال پیشروی بودیم که به یه میدون مین خوردیم...

    این میدون مین تو دامه کوه با شیبی حدود 70 درجه بود،تخریب چیها اومدن پای کار اما مسئله این بود که تخریب این نوع میدانهای مین بسیار سخت بود....
    ار آن طرف از پشت بیسیم مرتب به فرمانده گردان می گفتن: سید مچ دستتو نگاه...( یعنی حواست به ساعت باشه)

    چون هوا داشت روشن می شد، از طرفی دیگه اگه ما دیر به خط اصلی می رسدیم و گردان بغل دستیمون زودتر و تنها به خط میزد بعثی ها اونارو دور می زدند و بچه ها قتل عام می شدند...

    تصمیم بر این شد که بچه ها برن رو مین.... یعنی ستون گوشتی
    آقا این تخریبچی ها برای اینکه خودشون برن رو مین همه رو به یه بهونه ای رد می کردند...

    یهو از تو گردان یه بچه 13 ساله اومد جلو گفت: " من باید برم رو مین،دلیلم هم از همه شما موجه تره...!!! "
    یکی از بچه ها گفت پسر جون تو چه دلیلی داری....برو واسه تو هنوز زوده...

    وقتی اون پسر 13 ساله لب وا کرد و دلیلش رو گفتهمه ساکت شدن...می دونید دلیلش چی بود؟

    اون بچه گفت: " من بچه پرورشگاهی هستم،نه پدر دارم و نه مادر....هیچکی تو دنیا منتظرم نیست...."
    آبجی اینو بخون:

    داغ حسین و داغ همت(داستان دلاوری گردان سلمان)

    گردان سلمان به تعداد 350 نفر! همگی در عملیات بیت المقدس در حلقه محاصره دشمن شهید شدند
    خوشحال ميشم اگر من رو هم در جريان تايپيكاي جديدتون قرار بديد.
    من كه خودم تايپيك در حد انگشتاي دست ميزنم فقط و بيشتر از نوشته هاي دوستان استفاده ميكنم.
    موفق وسربلند باشيد.
    سلام خانم ونوس..
    از دور تايپيكاتون رو دنبال ميكنم.ولي ديگه حسي نمونده كه ثبتش بكنم
    خواستم سلام و خسته نباشيدي عرض كنم///
    سلام آبجی....

    آبجی احتمالا من تا ماه رمضان کم بیام یا اصلا موقتی نیام......

    داریم میریم خاک بازی....

    برامون دعا کنید
    نه فكر كنم همين مقدارش كافي وقتي زياد پست ميزنم با توجه به اين كه پست ديگه ممكنه خطاب به پسر باشه و يا خطاب به دخترا گاها براي يه عده سوتفاهم پيش مياد تازه امروز 3 يا 4 تايي زدم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا