مردم از درد و كسي نمي ايد به بالينم هنوز
مرگ خود ميبينم و رويت نمي بينم هنوز
بر لب امد جان و رفتند اشنايان از سرم
شمع را نازم كه مي گريد به بالينم هنوز
اروزو مرد و جواني رفت و عشق از دل گريخت
اما غم نمي گردد جدا زجان مسكينم هنوز
مرگ خود ميبينم و رويت نمي بينم هنوز
بر لب امد جان و رفتند اشنايان از سرم
شمع را نازم كه مي گريد به بالينم هنوز
اروزو مرد و جواني رفت و عشق از دل گريخت
اما غم نمي گردد جدا زجان مسكينم هنوز