zambi
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تنها خداست که می داند
    "بهترین"
    در زندگی شما چگونه معنا می شود ...
    در سال نو آن بهترین را برایتان آرزو میکنم
    :gol:سال نو مبارک :gol:



    به قربانگاهت آمدم
    تا خود را قربانیت کنم
    اما دریغ
    گوش هایم به ندای شیطان لیک گفت


    --------------
    دعایم کن
    که محتاج دعایت هستم

    فانوس تنهایی
    شب عید قربان
    یا علی


    گویند صدای خفاش ها آنقدر بلند است که ما تونایی شنیدن آن را نداریم
    و چه زیباست این گوهر ناب ...
    خدایی که در همین نزدیکی است
    اما دریغ
    بارها دچار عجز و ناتوانی شدیم
    و تو را ندیدیم


    من دختری بودم

    تنها در دنیای خودم

    آروزیم خانه ای بود در بین درختان ...

    من یک رویا داشتم

    که از بلندترین نقطه پرواز کنم !

    ...

    میان برگها قدم زدم

    و از خدا پرسیدم

    من کجا هستم ؟!

    ...

    ستاره ها به من لبخند زدند

    و خدا با خیالی آرام به من گفت

    در من ...

    ...

    حالا که زمان گذشته است

    و خاکستری شده ام

    آماده ام تا

    از بالاترین نقطه پرواز کنم

    ...

    وحالا میفهمم خدا به من چه گفت ...!


    امروز دیدم ...

    فهمیدم

    چقدر ...

    چقدر زیباست ...

    انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ...

    آسمانی سربی ...

    خاکستری های متفاوت ...

    و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ...

    باران که می بارد تو همیشه می آیی ...

    انعکاس زندگی همین دور و برهاست

    نگاه کن شکوه زندگی را ...

    خدا همین جاست ...!


    کسی می گوید آری
    به تولد من
    به زندگی ام
    به بودنم
    به ضعفم
    نا توانی ام
    مرگم

    ...

    کسی میگوید آری
    به من
    به تو

    ...

    و از انتظار طولانی شدن شنیدن پاسخ من
    شنیدن پاسخ تو
    خسته نمی شود ...!


    ...و در آن شب مهتابی
    هنگامی که شب چون روز روشن بود
    و غوکان و جیرجیرکان به شادی و آواز پرداخته بودند
    من نیز با صدای خش خش برگ های پاییزی
    تو را میخواندم ای تنهاترین همدم من

    و در آن لحظه که غروب تمام زندگی ام بود
    تنها وجود تو ای دوست ( خداوند )
    مرا به فکر پرواز انداخت و
    به طلوع اندیشیدم

    و تو را از عمق وجودم میخوانم
    و تو صدایم را میشنوی
    و به سوی خود میخوانی
    ولی
    پاهایم در بند است
    نمیدانم به کدامین بند
    اما میدانم بالهایم را گم کرده ام


    می رویم تا بمانیم ...

    از این دنیا می رویم تا... آنجا بمانیم...

    این همه نعمت داریم... نه برای اینکه بمانیم ...

    برای اینکه پند بگیریم... تا خود را بیابیم !

    نگاه کن به گستره ی هستی... نگاه کن ...

    کجایی....آی انسان... تو که اشرف مخلوقاتی کجایی؟!

    نگاه کن ... به آسمان... به زمین... به آب... به گل و گیاه... نه...به خودت !

    خدا را می بینی؟حس می کنی؟! همه جا هست ...

    با توست ...

    پس با او باش ...!
    سلام خوبی زامبی جان چه اسمه جالبی داری ها!
    منم همین خوشبختو اینا
    سلام
    امیدوارم که حالتون خوب و خوش و سلامت باشی
    اول از همه خوش اومدین به این باشگاه مهدسان، و دوم هم اگه دوست داشتی بیشتر خودتو معرفی کن ...
    و یه سوال داشتم ازت دوست عزیز
    چرا zambi ؟ :d
    سلام خوشحال میشم یه سری اینجا بزنی و نظرتو بدی
    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( سري 3 ) :d


    در آستانه تو

    روسپيان مادران فردايند ...

    و مورچگان کاشفان حقيقي قاره هاي فردا !

    در شهريوری ترين نگاهت

    دوزخ معناي کوچک لبخند را زمزمه مي کند ...

    در درگاه تو

    من از کدام اهريمن سخن مي گويم

    هنگامي که کلامت همه عشق است ...

    تا پايان سرودی نمانده است ...

    خدا مي آيد ...

    همين ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا