yunes_prg
پسندها
8

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دستهایت را پس میکشـــ ـــی...

    خشــ ـــکم میزنــ ــد...

    و چقــ ــدر غریبانــ ــه...

    چشمهــ ــایم

    غصه تنــ ــهایی دستهایم را میخورنــ ــد..

    چشمــ ـــانت را میــ ــدزدی

    و گمــ ــان میکنــ ــی بعد از رفتنــ ــت

    مــ ــن تا همیشــ ــه تنــ ــها

    منتظــ ــر قدمهای آرامــ ــت میمانــ ــم...

    چه خیــ ــال پوچــ ــی...

    فــ ــردای رفتنـــت

    دیـ ـگر نه یــ ـادت هست نه خاطــ ــراتت...

    نه میمیــ ــرم

    نه حتــ ـی دلتنـــگ میشــ ــوم..

    فقـ ــط مــــن هستم و زنــ ـدگی...

    حالا اگر میخواهــ ی بروی..

    بــ ــرو...

    من همه محو تماشای نگاهت

    آسمان صاف و شب آرام

    بخت خندان و زمان رام


    خوش به حال باد
    گونه هایت را لمس می کند
    و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد !
    کاش مرا باد می آفریدند
    همانقدر بخشنده و آزاد
    و کاش قبل از انسان بودنت
    تو را برگ درختی خلق می کردند ؛
    عشق بازی برگ و باد را دیده ای ؟!
    در هم می پیچند و عاشق تر می شوند.
    به خیالم نطفه ی سیب را به وقت عشق بازی برگ و باد بسته اند

    مـــــــی روم و

    می سپـــــارم دست خـــــــــدا

    تــــو را با تمام بدی هایتــــــ

    و خــــودم را با تمام تنهـــــایی هایم..

    مـــــی روم و

    خاطراتتــــ را جا میگذارم...

    باشــــــــــد تا که شاید

    در نبودم اندکـــــــــی

    فقــــــــــط اندکی

    به خود بیایی و

    آهستـــــــــه زیر لب

    بگویی...

    ای کـــــــــــــــاش نمی رفتـــــــــــــــــــــــــــــــ...


    می خواهم این بار برای تو بنویسم ...

    فارغ از تمام دلتنگیها و تنهاییها ،

    با کلماتی مملو از عشق و احساس ...

    می خواهم برایت بگویم ...

    بگویم که هستم ...

    که همسفر جاده ی بی انتهای

    تنهایی تو خواهم بود !!

    به چشمانم نگاه کن ...

    و شوق همسفر بودن را

    با کوله باری از دوست داشتن و امید را...

    در آن دریاب ... !!!

    اری با تو هستم

    ای مهربان ترین مهربانان

    با تو هستم

    با توکه مرا اغاز کردی ...
    خدایا!

    دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم

    شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند

    از عظمت مهربانیت در حیرتم

    چگونه به من محبت میکنی

    در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است.

    خدایا!

    سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری

    کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم
    بشکن سردی سکوتت را

    تو که کلماتت

    داد میزند دلتنگی ات را

    باز کن قفل لبان خاموشت را

    و به جای لبخند...

    بی تابی ات را فریاد کن...

    آهای

    تویی که در نگاهت عشق موج میزند

    چرا راضی به بی قراری ام میشوی؟


    به خودم قول میدهم كه فراموشـت كنم !
    وقتی صبح می شود
    تو را كه نه .... ولی !
    قولم را فراموش می كنم ...!
    در این خاک زرخیز ایران زمین نبودند جز مردمی پاک دین
    همه دینشان مردی و داد بود وزآن کشور آزاد و آباد بود
    نگفتند حرفی که ناید به کار نکشتند تخمی که ناید به بار
    چو مهر و وفا بود خود کیششان گنه بود آزار کس پیششان
    همه بنده ناب یزدان پاک همه دل پر از مهر این آب و خاک
    پدر در پدر آریايی نژاد ز پشت فریدون نیکو نهاد
    بزرگی به مردی و فرهنگ بود گدايی در این بوم و بر ننگ بود
    کجا رفت آن دانش و هوش ما که شد مهر میهن فراموش ما
    که انداخت آتش در این بوستان کز آن سوخت جان و دل دوستان
    چه کردیم کین گونه گشتیم خوار خرد را فکندیم زین سان ز کار
    نبود این چنین کشور و دین ما کجا رفت آئین دیرین ما
    به یزدان که این کشور آباد بود همه جای مردان آزاد بود
    در این کشور آزادگی ارج داشت کشاورز خود خانه و مرز داشت
    گرانمایه بود آنکه بودی دبیر گرامی بد آنکس که بودی دلیر
    نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت نه بیگانه جائی در این خانه داشت
    آمده نوروز در ایران زمین خاک ما شد رشک فردوس برین

    بوی نارنج و ترنج و عطر بید می توان از تربت حافظ شنید

    خون پاک عاشقی در جان ماست ریشه این عشق در ایران ماست

    هموطن نوروز تو پیروز باد ای وطن هر روز تو نوروز باد
    عشق تو

    شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !

    زیبا بود امّا شوخی بود !

    حالا تو بی تقصیری !

    خدای تو هم بی تقصیر است !

    من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . .!

    تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است…


    عادت این قبیله همین است


    دور آتشی می رقصند که تو در آن میسوزی..................
    آنقدر زمین خورده ام که بدانم
    برای برخاستن
    نه دستی از برون
    که همتی از درون
    لازم است ...
    حالا اما
    نمی خواهم برخیزم
    می خواهم اندکی بیاسایم
    فردا برمی خیزم
    وقتی که فهمیده باشم
    چرا زمین خورده ام ...
    دخترک هنوز
    راه خانه اش را
    پیدا نکرده
    هوا برف دارد امشب!

    می گن هیچ عشقی تو دنیا
    مثل عشق اولین نیست
    می گذره یه عمری اما
    از خیالت رفتنی نیست
    داغ عشق هیچکی مثل
    اون که پس می زندت نیست
    چه بده تنها شی وقیتی
    هیچکسی هم قدمت نیست
    چقده سخته بدونی
    ائنکه می خوایش نمی مونه
    که دلش یه جای دیگه است
    و همه وجودش واسه اونه
    چه بده برای اونکه
    جون می دی غریبه باشی
    بگی می خوام با تو باشم
    بگه می خوام که نباشی


    به سلامتی همه اونایی که دلشون خیلی گرفته ولی بخاطر اینکه دیگری ناراحت نشه الکی میذارن به حساب عصر جمعه.
    سیمین : پدرت اصلا میفهمه که تو پسرشی ..
    نادر : اون نمیدونه من پسرشم ، ولی من که میدونم اون پدرمه !!
    ( دیالوگ به یاد ماندنی پیمان معادی درجدایی نادر از سیمین )

    ♥ به سلامتی همه ی پسر هایی که توی پیری پدر رو یادشون نرفته ♥
    ایـن روزهـآ، بـآد

    مُـدامـ

    لای مـوهـآیـمـ مـی پـیـچـد

    مـآنـده امـ

    ڪـﮧ تـو دسـﭞ از سَـرمــــــ ـ بـرداشـتـﮧ ای

    یـآ بـآد

    سَـر بـﮧ سَـرمـ مـی گـذارد . . .

    با تو من هم جامه ی شب می شوم
    هم تپش با گرگر تب می شوم
    با تو من ، همبستر گلبرگها
    از شکفتنها ، لبالب می شوم


    سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

    کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد ؟

    کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم

    که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

    تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی

    تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی

    تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

    صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم

    یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم

    واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم




    آهـستـه تـــر دودَم کُــن !

    بــه کــام هــایــت ،

    دل بـَسـتـم !!






    فقط باش
    همین که هستی کافیست،
    دور از من،
    بدون من،
    چه فرقی می کند؟
    گل که میخری خوب است،
    برای من نیست،
    نباشد،

    همین که زیر یک آسمانــــــــیم برای من کافیست...
    به جرم وسوسه،

    چه طعنه ها که نشنیدی حوا ...!

    پس از تو ،

    همه تا توانستند آدم شدند ...!!!

    چه صادقانه حوا بودی ؛

    و چه ریاکارانه آدمیم ...
    مراقب افکارت باش که گفتارت میشود



    مواظب گفتارت باش که رفتارت میشود



    مواظب رفتارت باش که عادتت میشود



    مواظب عادتت باش که شخصیتت میشود



    مواظب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود.
    این روزها نیاز بیشتری دارم
    به دوست داشتن، به دیده شدن
    به اینکه من باشم و بوسه
    من باشم و آغوشی برای اشکهایم
    دستهایی که موهایم را نوازش کند
    نیستی و هیچ کس جای این نبودن هایت را
    پر نکـــرد و نخواهد کرد !!!
    از آتش فراقت، شرحی شنیده بودم
    لیکن درون آتش، خود را ندیده بودم
    گفتی بیا به سویم تا کام دل بیابی
    دانستمی گر اینسان، با سر دویده بودم
    هر سو شدم پی دل، کامی نگشت حاصل
    مطلوب دل تو بودی، من نارسیده بودم
    کی داشتم نصیبی از عشق تو حبیبی
    گر در بهشت خرّم عمری خزیده بودم
    این شور و شهد گفتار، از لطف توست ای یار
    شاید ز قند لعلت، روزی مزیده بودم
    ای مونس دل و جان، ای رشک ماه تابان!
    گویی به سرّ و پنهان، مهرت خریده بودم
    طوطی ز شوق دیدار، نالان شو از دل زار
    گویا که بهر این کار، یار آفریده بودم
    طوطی همدانی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا