yunes_prg
پسندها
8

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هرگاه از شدت تنهایی ،به سرم هوس اعتمادی دوباره می زند ،

    خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته

    در می آورم ، می بوسمش ،

    اندکی نمک به رویش میپاشم

    دوباره بر سرجایش می گذارم ،

    از قول من به آن لعنتی بگویید ،

    " خیالش تخت " ...

    من دیوانه هنوز ، به خنجرش هم وفادارم ......!!!!
    سلام یونس جان...مرسی از شعر قشنگت عزیز...کم پیدا شدی یا ما کم سعادت شدیم...؟ خوبی؟
    لعنت به بعضی آهنگــــا . . . بــه بعضی خیابونــــا . . . بــه بعضی حرفـــــا . . . لعنتیا آدمو میبرن به روزایـــی کــــه واســـه از بیــن بُـــردنـش تـو ذهـنـت ویــــرون شــــــدی‬
    قحطی عشق می آید!

    7 نه،700 سال در قلبم ذخیره و پنهانت می کنم،

    بگو(کنعانیان)منتظر نباشند،

    تقسیم شدنی نیستی،

    حتی اگر یعقوب بیاید...


    غریبــــه ها که هـیچ ؛


    دوســتان هم گـاهی،


    به اندازه ی دو سه خط


    بیشتر،حوصـله ات را ندارند...



    http://
    خوشبختی یعنی داشتن آغوشی که همیشه برای تنهایی تو جا داره خوشبختی یعنی یه شونه ی استوار که هر وقت دلت بخواد بتونی روش گریه کنی خوشبختی یعنی بدونی دست هایی هست، که فقط دست های تو رو توی خودش جا می ده یعنی کسی رو باور کنی که یقین داری باورت رو نمی شکنه یعنی چشمایی که تو هر چقدر نگاهشون کنی، خسته نشی یعنی بتونی دوتا دست پاک و نازنین رو ببوسی خوشبختی، یعنی کسی باشه، که تو بتونی از تمام دنیا بهش پناه ببری خوشبختی یعنی زندگی، وقتی توی لحظه به لحظه اش عشق جریان داشته باشه یعنی عاشقانه زندگی کردن
    هیچ بابایی جلوی زن و بچه ش شرمنده نشه ، هیچ بابایی ....

    قـهوه دم می كنم نصـف قاشق سیانور به فنجانت می ریزم.... لبخند كه می زنی ... می گویم : "قـهوه ات سرد شده بگذار عوضش كنم"...! این كار هر شب من است... و من چند سال است كه می خواهم بكشمت! ولی لبخندت! لبخندت..! لعنت....!
    خوبم...! باور کنید اشک ها را ریخته ام... غصه ها را خورده ام... نبودن ها را شمرده ام... این روزها که میگذرد... خالی ام... خالی از خشم، دلتنگی...،نفرت... حتی از عشق... خالی ام از ا حـ ـسـ ـا س...
    ثانیه های انتظار پشت چراغ قرمز را تاب بیاور شاید که دارند آرزوی کودکی دست فروش را برای یک دقیقه کاسبی بیشتر برآورده می کنند . . . .
    چند روزی است که پایم به گوشه لبخندت گیر کرده

    من حادثه ای سبز هستم می دوم تا ,

    بند کفشهایم را می بندم

    و از پشت گوشه بی قراری نگاهت می کنم

    تو زبان گنجشکها را می دانی و

    من تعبیر خواب زمستانی درختان را


    گوشهایت را به من بده

    من زبان زمستان را می دانم

    گوشهایت را بده ...

    صدای شکستن چیزی را نمی شنوی ؟؟
    مرا دریاب من خوبم
    هنوزم آب میکوبم
    هنوزم شعر می ریسم
    هنوزم باد می روبم
    مرا دریاب در سرما
    مرا دریاب تا فردا
    مرا دریاب تا رفتن
    مرا دریاب تا اینجا
    مرا دریاب تا باور
    مرا دریاب تا آخر
    مرا دریاب تا پارو
    مرا دریاب تا بندر
    تو ای نایاب ای ناب
    مرا دریاب دریاب
    منم بی نام بی بام
    مرا دریاب تا خواب
    مرا دریاب مستانه
    مرا دریاب تا خانه
    مراقب باش تا بوسه
    مرا دریاب بر شانه
    ترسم انروز بیایی که نباشد جسدم،کوزه گر کوزه بسازد ز خاک جسدم،لب ان کوزه بسازد ز خاک لب من،بی خبر لب بگزاری به لبان جسدم!
    اینکه من به تو دروغ نمی گم
    هیچ ربطی به خوب بودن من نداره
    تنها دلیلش فقط و فقط
    خودت بودی
    چون اونقدر برام ارزش نداشتی تا برای تو
    دروغی بسازم
    مدتی ست که " دستم خالیست". " دست خالی " می دانی یعنی چه؟ یعنی دستی که از دست تو دور است ...... !
    درست همان جایی هستم که دوستش ندارم
    بین تو و خدای من
    می آیی ناز می کنی
    می روی
    می آید و ساز مخالف می زند
    دهنت سرویس ...
    خدا نیستی
    اما خدایی می کنی ...


    یکی از بدترین ظلم هایی که " عطر " به ما میکنه اینه که

    بدون اجازه گرفتن

    تورو هـُــــل میده وسط خاطرات!!!


    زندگی در گذشته و نگران آینده .

    حسرت به دل خواستنی محض .

    بانوی من عاشقیت هم اکنون زیستن است .

    بیا و این بار مرد باش ،

    در لحظه احساسش کن

    نه برای آینده ذخیره کن و نه از گذشته یاری بگیر

    مردانه عاشق باش ....




    خدایا

    اشرف مخلوقاتت به شرافتش سوگند می خورد که دیگر تحمل این تبعیض را ندارد

    استعفا می دهم از این برتری

    خلاصم کن

    اجازه بده در کنار دیگر مخلوقاتت من نیز ،

    نه بخواهم و نه بتوانم فکر کنم .

    گلاویز شدن با گذشته

    فرار از حال و ترس از آینده

    نه برتری است

    نه لزومی برای تمایز...


    وحم دیگر دانه نمیخورد از دریچه ی قفسش...

    فقط به دوردستها زل میزند...

    گوشش انگار کر شده...

    آبتنی هم نمیکند..!

    ای وای..

    نکند مرا هم نشناسد!!!

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا