yunes_prg
پسندها
8

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وقتی چترتو خداست.بگذار هرچه میخواهد ازآسمان سرنوشت برتو ببارد
    همراهی "خدا"با انسان مثل"نفس کشیدن"است.
    آرام.بیصدا.همیشگی!
    درپناهش باشی.
    در زمان بنی امیه، عبیدالله نزد اصحاب رفت و گفت:
    آیا شما همگی اهل شام هستید؟
    ناگهان جنتی از میان جمعیت داد زد و گفت:
    پ ن پ رژیم گرفتیم فقط سالاد میخوریم...!! :
    تجسم کنید !!
    تو یه روز سرد
    پیجامه گرمت رو می پوشی و میپری تو تختت،
    بالش رو درست می كنی، پتو رو می كشی رو خودت، خودت رو اینورو اونور می كنی، یكمم خودت رو می كشی، حسابی که گرم شدی چشاتو میبندی که بخوابی....
    یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش كنی!!
    همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است
    آرام.بیصدا.همیشگی!
    درپناهش باش......
    ممنون گلم
    روزت مبارک مهندس جون:)
    عاشق این ذو دیالوگ شهاب حسینی (عباس بابایی) هستم

    (( آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
    فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
    دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی؟
    دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟))

    ((پرواز اندازه آدم رو برملا میکنه؛
    هرچه بالا تر میری ، هرچه بالا تر و بالا تر میری ؛
    دنیا از دید تو بزرگتر میشه و تو از دید دنیا کوچک تر . ))
    راز شگفت انگیز شادی ! ...
    روزی دختر جوانی در چمنزاری قدم می‌زد و پروانه‌ای را لابه‌لای بوته‌ی خاری گرفتار دید.
    او با دقت زیاد پروانه را رها كرد و پروانه پرواز كرد و سپس بازگشت و تبدیل به یك پری زیبا شد و به دختر گفت: به خاطر مهربانیت هر آرزویی كه داشته باشی برآورده خواهم كرد.

    دخترك لحظاتی فكر كرد و گفت: می‌خواهم شاد باشم.
    پری سرش را جلو آورد و در گوش دختر چیزی گفت و بعد ناپدید شد.
    موقعی كه دختر بزرگ شد در آن سرزمین كسی شادتر از او وجود نداشت.
    هرگاه كسی از او درباره‌ی راز شادی‌اش سؤال می‌پرسید، لبخند می‌زد و می‌گفت: من فقط به حرف پری خوب و مهربان گوش كردم.

    موقعی كه پیر شد همسایه‌ها می‌ترسیدند او بمیرد و با مرگش راز شگفت‌انگیز شادی نیز با او دفن شود.
    آن‌ها به او التماس می‌كردند: تو را به خدا به ما بگو پری به تو چه گفت:
    به نظر شما پری به دختر چه گفته بود؟

    پیرزن دوست‌داشتنی فقط لبخند زد و گفت: او به من گفت: اصلاً مهم نیست آدم‌ها كه باشند و چقدر سعادتمند به نظر برسند، آن‌ها هر كه باشند به من نیاز دارند!

    واقعیت وجود انسان چیزی فراتر از تصورات ذهن بشر است.
    زمانی‌كه خداوند انسان را خلق می‌كرد، به فكر تفریح یا سرگرمی خود نبود.
    بلكه انسان را برای هدف بسیار بالایی خلق كرد.
    ما با كم شمردن خود علاوه بر این‌كه خود را در غم و غصه فرو می‌بریم حتی به خداوندی كه انسان را آفرید و او را بالاترین مخلوق خود نام‌گذاری كرد بی‌احترامی می‌كنیم، فقط كافیه تا ما هم به حرف پری گوش كنیم:
    مهم نیست چه كسی هستی، كجا هستی، ثروت داری، از نظر دیگران مهمی، مهم نیست اطرافیان شما چه كسانی باشند، دكتر، مهندس، فقیر یا غنی فقط یك چیز مهم است: دیگران هر كه باشند به من نیاز دارند.

    فقط اینگونه با ایمان داشتن به این‌كه خداوند ما را برای هدفی معین و بزرگ آفریده شاید بتوانیم قدر نعمت بزرگ الهی (زندگی) را بدانیم و این تنها راه رسیدن به آن هدف بزرگ است.
    با امید به این‌كه همیشه شاد شاد شاد باشید.
    نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل

    چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من

    ز مــــن هر آنکــه او دور،، چـو دل به سینه نزدیک

    به مـــن هر آنکـه نزدیک، ازو جــــــدا، جــــدا من

    نه چشــــم دل به ســـــویی، نه باده در سبویی

    که تــــر کـــــنم گـلـــــــویی، به یاد آشنــــــا من

    ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــری

    دلــــــم گرفته ای دوست، هـــــوای گریــه با من

    نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل

    چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را


    در انحصار قطره های اشک نبینم


    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد


    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم


    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم


    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد
    وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه
    وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی .
    دلم می سوزد ، دلم برای تمام آرزوهای مدفون شده

    زیر آوار های بیچارگی می سوزد

    برای آرزوهایی که روزی با رویا پدید آمدند

    با امید بزرگ و با واقعیت کشته شدند

    دلم برای تمام آرزوهای آبیم که حالا فقط

    تلی از خاکستر سیاهند می سوزد

    اما...ملالی نیست

    من دیریست به نابود شدن آرزوهایم عادت کرده ام...



    كی به پایان برسد درد خدا می‌داند
    ماه ساكن شود و سرد خدا می‌داند
    در سكوت شب هر كوچه این شهر خراب
    گم شود ناله شبگرد خدا می‌داند
    مردم شهر همه منتظر یك مردند
    چه زمانی رسد آن مرد خدا می‌داند
    برگها طعمه بی غیرتی پاییزند
    راز این مرثیه زرد خدا می‌داند
    خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست
    شاید این است ره آورد خدا می‌داند
    گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
    گریه غرورم رو به هم می زنه
    مرد برای هضم دلتنگی هاش
    گریه نمی کنه ، قدم می زنه
    گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم
    نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
    یک اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم
    یک ماجرای تلخ ناگزیرم
    یک کهکشونم ولی بی ستاره
    یک قهوه که هرچی شکر بریزی
    بازم همون تلخی ناب رو داره
    اگر یکی باشه من رو بفهمه
    براش غرورم رو به هم می زنم
    گریه که سهله ، زیر چتر شونش
    تا آخر دنیا قدم می زنم
    گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
    گریه غرورم رو به هم می زنه
    مرد برای هضم دلتنگی هاش
    گریه نمی کنه ، قدم می زنه
    گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم
    نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
    یک اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو میون زندگی افتادم
    یونش نگا نوشته اواتورتا بده ندی بهشا حیفه نگه دار واسه خودت فقط عکس اواغتورتا به کسی نده چون خیلی ملوسه
    سلام خوبی داداش میشه ائاتارتو برام بفرستی؟؟
    این مطلب جا نمیشد تو دوتیکه واست فرستادم بیشتر خندس بی ادب نیستما:d
    بوووووووووووووووووووووق !
    - مستقيم ؟
    - کجا حاج خانوم ؟
    - مستقيم ميدون ولی عصر !
    - بيا بالا ...

    يه خانوم چادری با پسرش سوار ميشن ...
    ميشينن عقب ... يه خانوم هم ميشينه پهلوشون ... دوتا آقا هم رو صندلی جلو ...

    - مامان من بستنی ميخوام ...
    - پسرم من که ۱ ساعت پيش برات بستنی خريدم ....
    - نه خيرم ! من بسسستنی میخوام !!!
    - عزيزم بهونه نگير الان ميريم خونه ....
    - مامان اگه برام بستنی نخری رفتيم خونه به بابا ميگم ديشب چی کار کردی !
    - پسرم بزار پياده شديم برات بستنی ميخرم ...
    - نه من الان بستنی ميخوام !!!
    - آخه الان که نميشه يه کمی صبر کن ...
    - من الان الان ميخوام ! ااااار اااااااار !
    - حالا که اينجور شد اصلا نميخرم ....
    - باشه منم به بابا ميگم ديشب جلوی مهمونا گوزيدی !
    يه دفه همه با هم بر ميگردن و اين زن بدبختو نگاه ميکنن و ميخندن ...
    زن بيچاره هم از شدت خجالت شيش تا رنگ عوض ميکنه و به راننده ميگه نگه دارين ...
    ماشين هنوز واينستاده بود که خانوم دست بچشو ميگيره و ميخواد از ماشين پياده شه که
    يه موتوری مياد ميزنه در عقب ماشينو ميکنه ....

    راننده هم شاکی پياده ميشه وسط خيابون داد ميزنه :

    - آخه خواهر من ! منم ميگوزم ! شمام ميگوزی ! همه ميگوزن ! اين دليل نميشه که شما برينی به ماشين من ....
    آری . فاصله من و تو سیگاریست نصفه

    که حس ماندنش هست و نصف ماندنش . نفس منو بند میاره.....

    فاصله من و تو ، انکار حس پنهان

    فاصله ها پوشیده از ضربدر و جمع و منهان

    فاصله من و تو باعث از بین رفتن شانسی که داشتیم میشه


    اما فاصله من و تو دو صندلی بین ماست



    اگه بخوای میتونی بگی فاصله من و تو سیگاریست نصفه

    اما باید فکر کنی چون اگه چراغ خاموشه ، روشن نیست

    فاصله من و تو همینیه که می بینی ، یه شعر بی وزن و قافیه

    یکی به در . یکی به میخ، خوبه و بسه، کافیه
    همیشه سخت ترین سیلی رو از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود .
    ...
    خنده هایم شکلاتی شده اند... ! زیادی خالص.... !! تلخ تلخ.... !

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا