کاش بودی کاش میتوانستی باشی کاش می خواستی باشی ...
خوب من ٬چشم در راهت هستم
تورا جستجو می کنم ....دلم بی قرار توست .
کاش بودی کاش میتوانستی باشی کاش می خواستی باشی
راستی چه شد اینگونه شد ؟
چرا دیگر نیستی ؟ چرا نمی مانی ؟
اصلا چرا آمدی ؟ بهانه ی آمدنت چه بود ؟ و حال بها نه ی رفتنت چیست ؟
نمی دانم ٬ نمی دانم بهانه ات چیست!
فقط می دانم که بهانه ی ماندنم تویی...
فقط می دانم که دلم بی قرار توست.
می دانم که اگر هم بخواهم نمی توانم فراموشت کنم...
می دانم که با تمام نا مردمی هایت٬ بی مهریت هایت آزارهایت ..
می خواهم ولی نمی توانم رهایت کنم .
نمیتوا نم فراموشت کنم. نمی توانم چون تو، سخت و بی تفاوت باشم.
با تمام اینها هنوزمی خواهم که باشی !
هنوز دلم برایت تنگ می شود
یادش بخیرآن روز ها ...
همیشه چقدر زود دیر می شود٬دوست من!
همیشه چقدر زود فرصتها را از دست می دهیم .
همیشه چقدر زود خوشی ها تمام می شوند...
همیشه چقدر زود همدیگر را از یاد می بریم...
همیشه چقدر دیر می آیی و زود می روی...!