vooroojak khanoom
پسندها
3,561

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نه اولش که ناز نباید کشید اول اون ناز میکشه ، آخرشم اون ناز میکشه تا آآخرش اون ناز میکشه، فقط تو جواب رد به نازش نمیدی:D
    راست میگی امان از دست این مردا زودی پر رو میشن:D
    :biggrin:
    ثلام
    اتفاغا من ب حم ولایتیام ک اص میدم همشو اینجوری مینویصم
    چون طو هم ولایطیم نیصطی گفطم بط بر میخوره اونجوری اث ندادم تالا بت
    بم غیر دکطر اصطاد ادبیاطم میگن;)
    میدونم تجربه نکردی
    گفتم واسه آیندت باید تو همسر ایندت با هم همدیگرو دوست داشته باشین:redface:
    باورم نمیشود اگر سیزده نحس نیست پس چرا حتی یک شعر به نامش نیست
    باورم نمیشود اگر سیزده نحس است پس چرا همیشه راس ساعت سیزده دلت هوایم را میکند
    بیا شعری نو بگوییم
    عشق مثل دم و بازدم است که یک طرفه اش مرگ آور است
    قسمت اول
    حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه
    گفت : يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه
    گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم
    گفت: دارم ميميرم
    گفتم: يعني چي؟
    گفت: یعنی دارم ميميرم ديگه
    گفتم: دکتر ديگه اي، خارج از کشور؟
    گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.
    گفتم: خدا کريمه، انشالله که بهت سلامتي ميده
    با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بميرم، خدا کريم نيست؟
    فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گول ماليد سرش
    گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟
    گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم
    از خونه بيرون نميومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
    تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم،
    خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم،
    اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت،
    خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد
    با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتني ام و اونا انگار نه
    سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم
    قسمت دوم
    بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
    ماشين عروس که ميديدم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم
    گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم
    مثل پير مردا برا همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم
    الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و ناز و خوردني شدم
    حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن و قبول ميکنه؟
    گفتم: بله، اونجور که يادگرفتم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه
    آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر
    داشت ميرفت
    گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟
    گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!
    يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟
    گفت: بيمار نيستم!
    هم کفرم داشت در ميومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار ميشدم گفتم: پس چي؟
    گفت: فهميدم مردنيم،
    رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که نميرم گفتن: نه گفتم: خارج چي؟ و باز گفتند : نه!
    خلاصه ما رفتني هستيم کي ش فرقي داره مگه؟
    باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد
    سلام مهربان ...مرسی گلم..شما خوب هستید
    خواهش می کنم این چه حرفیه ..ممنون عزیز...... دل به دل راه داره:redface:...
    اینم نظر لطفته مهربون..اینم یه عکس قشنگ از کردستان تقدیم به شما

    ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ

    ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ

    ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ

    ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

    ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ

    ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ

    ﻭﻟﯽ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺘﻪ

    ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ

    ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ

    ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ

    ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﭘﺎﯾﺎﻥ

    ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ
    ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﻭﺯﯾﺪ
    ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺮ ﮐﺸﯿﺪﯼ
    ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﯾﺪ 
    ﻫﻢ ﺗﻮ
    ﻫﻢ ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ ﮔﻨﮕﯽ
    ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺍﺗﻔﺎﻕ
    ﺩﺭ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ.
    ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﻮ
    ﺭﻭﺩﯼ ﮐﻮﭼﮑﻢ
    ﻗﻔﻞ ﺍﺳﮑﻠﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ
    ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ.
    ﺑﺪﺟﻮﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﮔﺮﺩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺎﺕ

    ﺑﺮﻗﺎﺏ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﺮﺩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺎﺕ

    ﻧﺸﮑﻦ ﺩﻟﻢ-ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻨﻪ ﯼ ﺳﻨﮕﯽ ﺭﺍ-

    ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺎﺕ
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا