Topcoding
پسندها
544

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آی آی آی<br>آقای مهندس تو پیام خصوصی بگو آبروم رفت<img src="images/smilies/confused.gif" alt="" title="Confused" smilieid="10" class="inlineimg" border="0"><img src="images/smilies/biggrin.gif" alt="" title="Big Grin" smilieid="3" class="inlineimg" border="0"><br>میسی از راهنماییتون<img src="images/smilies/wink.gif" alt="" title="Wink" smilieid="4" class="inlineimg" border="0">
    آی آی آی
    آقای مهندس تو پیام خصوصی بگو آبروم رفت:confused::D
    میسی از راهنماییتون;)
    در سمت تو ام دلم باران دستم باران دهانم باران چشمم باران... روزم را با بندگی تو پاگشا میکنم، هر اذانی که میوزد؛ پنجره ها باز میشوند، یاد تو کوران میکند... هر اسم تو را که صدا میزنم، ماه در دهانم هزار تکیه میشود، کاش من همه بودم، با همه دهانها تو را صدا میزدم... کفشهای ماه را به پا کرده ام، دوباره عازم تو ام، تا بوی زلف یار در آبادی من است هر لب که خنده ای کند از شادی من است زندگی با توست... زندگی همین حالاست

    بسی شکسته نفسی فرمودید استاد...شما لایق بهتر از اینها هستید;):gol:
    مرســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی داداش شاعرم :دی
    دشمنتون شرمنده مهندس...میدونم.... شما متخصص sql هستی;)این دل منه که خاصیت اشتعال پذیریش بالاست....آخه 4 ساله مشهد نرفتم دلم تنگولیده:cry:
    بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

    همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
    شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
    روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.
    و اینم متن یه شعر که مطمئنم شنیدینش:
    آمدم ای شاه پناهم بده *** خط امانی ز گناهم بده

    ای حرمت ملجأ درماندگان *** دور مران از در و راهم بده

    لایق وصل تو که من نیستم *** اذن به یک لحظه نگاهم بده

    لشگر شیطان به کمین من است *** بی کسم ای شاه پناهم بده

    در شب اول که به قبرم نهند *** نور بدان شام سیاهم بده

    ای که عطابخش همه عالمی *** جمله حاجات مرا هم بده


    موفق باشید
    در پناه حق:gol:
    از شعرای فوق العاده تون ممنون
    خیلی قشنگ بودن



    همیشه از حرمت، بوی سیب می آید
    صدای بال ملائک، عجیب می آید!

    سلام! ضامن آهو، دل شکسته من
    به پای بوس نگاهت، غریب می آید

    نگاه زخمیِ تو، تا بقیع بارانی است
    مگر ز سمت مدینه، طبیب می آید؟!..

    به پای در دلت، ای غریبه تنها
    علی(ع) ز سمت نجف، عنقریب می آید

    طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست.
    کبوتر دل من، بی شکیب می آید


    برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد
    چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید.

    "خدیجه پنجی"
    دلمو آتیش زدی مهندس:cry:دلم برای امام رضا تنگ شده.....من امام رضا میخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااام:cry::cry::cry:
    از بس فخیم بود تو یه پست جاش نشد:Dاینم ادامه ش:

    ماه من...
    غصه اگر هست بگو تا باشد
    معنی خوشبختی، بودن اندوه است
    این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
    چه بخواهی و چه نه، میوه یک باغند
    همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا
    و در آن باز کسی می خواند
    که خدا هست
    خدا هست
    خدا هست هنوز:gol:
    این شعر رو خیلی دوست دارم...خوندنش بهم آرامش میده...تقدیم به شما:smile:


    ماه من غصه چرا؟
    آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
    مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
    یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت
    بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
    و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت
    تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست

    ماه من غصه چرا؟
    تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم همه خوشبختی توست
    ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
    کار آنهایی نیست که خدا را دارند
    ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید
    یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
    با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
    و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست هنوز
    او همانیست که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می داد
    او همانیست که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام، غرق شادی باشد
    شاید نه حتما شدنی است:smile:راه تو را میخواند مهندس;):D
    من نیز قدم در این مسیر گذاشته ام اگر کمی با طمانینه گام بردارید شاید به شما برسم:smile:
    سلام مهندس

    ممنون...شعرای خیلی قشنگی بود...بسی لذت ببردم همی:smile::gol:

    راستی اوضاع و احوال در چه حاله؟چند درصد پیشرفت داشتین؟;):D
    به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد
    به جويبار که در من جاري بود
    به ابرها که فکرهاي طويلم بودند
    به رشد دردناک سپيدارهاي باغ که با من
    از فصل هاي خشک گذر ميکردند
    به دسته هاي کلاغان
    که عطر مزرعه هاي شبانه را
    براي من به هديه ميآورند
    به مادرم که در آينه زندگي ميکرد
    و شکل پيري من بود
    و به زمين ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را
    از تخمه هاي سبز ميانباشت - سلامي ، دوباره خواهم داد



    ميآيم ، ميآيم ، ميآيم
    با گيسويم : ادامهء بوهاي زير خاک
    با چشمهام : تجربه هاي غليظ تاريکي
    با بوته ها که چيده ام از بيشه هاي آنسوي ديوار
    ميآيم ، ميآيم ، ميآيم
    و آستانه پر از عشق ميشود
    و من در آستانه به آنها که دوست ميدارند
    و دختري که هنوز آنجا ،
    در آستانهء پر عشق ايستاده ، سلامي دوباره خواهم داد :gol:
    تنهایی هم

    و این روح زخم خورده که هنوز در پی کسی ، چیزی، حسی ... می گردد .
    نه گمانم که دیگر در روزهای باقی، چیزی بیابم که فرقی بگذارد بین روزهایم...
    می گویند هیچ چیز همیشگی نیست ..
    می گویم : هیچ زخمی همیشه تنت را نمی آزارد اما خاطره اش همیشه آشفته ات می کند

    و این آشفتگی همان همیشگی ست
    حسرت همیشگی

    حرفهای ما هنوز ناتمام
    تا نگاه می کنی :
    وقت رفتن است
    باز هم همان حکایت همیشگی !
    پیش از آن که با خبر شوی
    لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
    آی ...
    ای دریغ و حسرت همیشگی!
    ناگهان
    چقدر زود
    دیر می شود !
    ديگه من خسته شدم

    من از اين روزا از اين شباي تاريک

    و از اين غروب دلگير

    ديگه من خسته شدم

    ديگه دستا واسه من صميمي نيستن

    من از اين چشا مي ترسم

    تو وجودم يه چيزي شبيه احساس گناهه

    تو گلوم يه بغض سنگين

    تو نگام يه دنيا رازه

    با کي من حرف بزنم

    همه رفتن

    برگ و پاييز

    باد و بارون

    حتي اون چلچله اي که بالشو بستمو خوب شد

    توي سرماي زمستون

    همه رفتن

    همه انگار يادشون رفت که من اينجا چه غريبم

    يادشون رفت غم غربت توي چشمام خونه کرده

    آه غربت

    توي خونه

    تو همون کوچه که من بازي ميکردم

    با بنفشه با سحر محبوبه پونه

    حالا تنها تر از اون آينه ي قدي

    توي اين اتاق تاريک

    ميون اين همه حرفاي نگفته

    من شکستم

    حالا قلبم مثل يه آينه زلاله

    توي چشمام آخرين نم نم يه ابر بهاره

    مي دونم آرزوهام رنگ محاله

    ولي باز پر ميکشم من

    توي آسموني که ستاره داره

    من دلم خدا رو داره
    هرچی داداش بگه همون میشه.
    شرمنده چشاتو به درد اوردم.:cool:
    گیتار زندگی همیشه شاد نمی نوازد اما تو دوستش بدار چون غمش خاطره می سازد.
    ممنون دوست عزیز هم بابت تبریک هم بابت شعر زیبا
    خوشحال میشم تو تالار ببینمتون
    در پناه حق
    در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی باش که وقتی او را به هوا می اندازند میخندد چون ایمان دارد که او را در هوا خواهند گرفت.....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا