من خودم امروز ساعت 8:25رسيدم
نميخواستم برم سركلاس چون تمرين هايسيسم مونده بود ..از الهام بپرس من چه ادم دودري برا كلاس رفتن هستم .......دم در يكي از بچه ها ديدم كه گفت اشرف دير كرده من دارم ميرم خونه ولي من اشرف ديد منم از جلوش در رفتم ( فكر كنم از بچه ها كه ديده بود و رفته بودن به دل گرفته بود)
من از همه جا بي خبر هم رفتم دانشكده ديدم در بازه يه سايه هم ديدم ........گفتم نكنه دوباره پسرها مثل ترم قبل كه سر پالايش كلاس كنسل كررديم و ما رفتيم اما پسرها ديدن استاد برگشت رفتن سر كلاس ( نامردها)....
نميخواستم برم سركلاس چون تمرين هايسيسم مونده بود ..از الهام بپرس من چه ادم دودري برا كلاس رفتن هستم .......دم در يكي از بچه ها ديدم كه گفت اشرف دير كرده من دارم ميرم خونه ولي من اشرف ديد منم از جلوش در رفتم ( فكر كنم از بچه ها كه ديده بود و رفته بودن به دل گرفته بود)
من از همه جا بي خبر هم رفتم دانشكده ديدم در بازه يه سايه هم ديدم ........گفتم نكنه دوباره پسرها مثل ترم قبل كه سر پالايش كلاس كنسل كررديم و ما رفتيم اما پسرها ديدن استاد برگشت رفتن سر كلاس ( نامردها)....