soheil wolf
پسندها
10

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام خبر مارو نمیگیرین؟ از اون شعرای خوشگلتون دیگه نمیفرستین..
    سلام سلام داداش سهیل .
    خوبی ؟
    چه خبرا ؟
    چی کارا می کنی ؟
    سلام سهیل جان
    خوبی؟
    باور کن درگیر بودم
    فقط میومدم و جواب پیاما رو میدادم
    امروز مامانمو عمل کردن
    خدا رو شکر به خیر گذشت
    ان شاالله سر فرصت با هم حرف میزنیم
    سلاااااااام همشهــــــــــــــری...منم از دیدنت خیلی خوشحالم.
    خوشحال میشم تو گروهتون باشم فقط مشکل اینجاست که اومدن من به باشگاه ساعت مشخصی نداره...ولی سعی میکنم یه بار تو این ساعتایی که گفتی بیام.


    چشم که گشود ...

    دلتنگ خانه بهشتی خود شد

    و گریست ...

    دستی پاهایش را گرفت

    چرخاند ...

    تا دنیای وارونه ما را ببیند

    و یاد بگیرد

    که دنیای ما

    با آنچه در بهشت کوچک خود

    آموخته بود

    فرق دارد ...!
    سلام
    خوبی؟
    این روزا خیلی درگیرم.
    میام و میرم.
    چه خبرا؟
    تو زندگي نامه تون نوشتيد محكوم به مرگ براي عاشق بودن به نظرم خوبه چون خيلي ها محكوم به زندگي هستند و اين بدتره ! آه كاش محكوميتي نبود!
    سلام !
    ببخشيد بي اجازه اظهار نظر كردم .
    سلام.شرمنده من این روزاسرم یکم شلوغه.
    باید زودتر ویرایش رمانموتموم کنم وتحویل ناشر بدم.
    اما چشم سعی میکنم بیشتر بیام (بعد از ظهر ها)
    سلام این چه حرفیه نه بخدا این هفته که اصلا وقت نداشتم تازه با کوچکترین وقتی که گیر میارم یه سر به باشگاه میزنم ..... ااسا ته خب هستی؟؟؟


    همیشه یک چیزی کم می آوریم !

    همواره قدمی برای گذاشتن باقی می ماند

    که قدمی بر داریم ...

    همیشه کاملا نمی رسیم ...

    فقط فکر می کنیم که رسیده ایم !

    همیشه یک نفر هست

    که خواهد آمد ...

    که نمی شناسیم کیست !

    فقط حسش می کنیم ...

    در دلمان ...

    همیشه جای خالی کسی

    اذیتمان می کند ...!
    سلام شرمنده این هفته کلاسام تشکیل شده بود و دسترسی زیادی به سایت نداشتم تازه برگشتم خونه
    شما خوبید ؟؟ چه خبر؟؟؟/
    اشتباه برداشت کردی
    یکم تحمل کن هر کسی مشکلات خودشو داره :cry:
    به گمانم کله باشگاه یهو با من لج شدن هیچکس جوابه منو نمیده منم میرم تا چند وقت نمیام بای بای


    معبودم ...

    گاهی آنقدر واقعیت داری

    که سرم به یک تکه ابر سجده می برد

    و توقع دارم از سنگ

    مهربانی را !

    ...

    امروز خواستم از خودم بنویسم

    اما نشد !

    خواستم از تو بنویسم

    که ناگهان اشک ریختم و دستانم لرزید !

    تو خوب می دانی که آسمان من بارانیست ...

    تو خوبتر می دانی که نیازم به تو ابدیست ...

    تو می دانی، خوب می دانی

    که ایمان از دست رفته باز خواهد گشت ...

    باز خواهد گشت ...!
    در باران ...

    در صدای شفاف باران

    در رویای پیاده روهایی که می گذرند

    کسی هست

    بهتر از غروب ...

    کسی هست در دوردست

    بهتر از آفتاب ...


    خدایا...

    مردمانی را دیدم که تسبیح به دست گرفته و دانه دانه ذکر تو را می شمردند به عادت آنگونه با شتاب و متصل نام تو را می خواندند که گویی در معامله ای از تو چیزی ستانده اند و اکنون بهای آن را می پردازند!
    و اندیشیدم که آیا در هر بار خواندن نامت ، بزرگی و لطفت را نیز در ذهن تداعی می کنند؟!
    مردمانی را دیدم که کاغذی دعا به بهایی می خریدندو چون نسخه ای از فروشنده چند بار و چگونه خواندنش را برای رفع حاجت طلب می کردند!
    و اندیشیدم که آیا ترا می خوانیم تا بستانیم یا ترا می خوانیم چون دوستت داریم؟!

    مهربانترین...

    به ما بیاموز
    که دل آدمی عصاره وجود اوست ،حرمت دل ها را از یاد نبریم

    به ما بیاموز
    که دوست داشتن را فراموش نکنیم و آنانکه دوستمان دارند را از خاطر نبریم

    به ما بیاموز
    که سوگند راست بودن دروغمان را نام تو نسازیم

    به ما بیاموز
    که به ناحق کردن حق دیگری عادت نکنیم

    و به من بیاموز
    که دوستی ام را بندی به پای دوستان نسازم و در همه حال دوستشان بدارم. حتی اگر فراموشم کنند ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا