اوه اوه .

...ناراضی میباشی از من ؟؟ نههههههههههههه...

شانا ..چیزه ..نه به جونه تو ..اگه من یکذره از فکر تو خارج بوده باشم .

..در تمامه اون لحظاتی که در باغ میچرخیدم

..به غروب زیبای خورشید نیگا میکردم ..تو چمن زارها غلط میزدم با چیز ..نه با خودم ..تنهای تنها بودم

..باور کن

...در تمام دوران فقط تو بودی ..فقط تو ....

قربونه شانلیم برم دلش تنگم شده بود ....

یک هویی شد رفتن ...نشد قبلش خبر بدم ...نمیدونم دقیقا چی شد ..
.ولی مرسی گلم که به یادم بودی ....
