امشب اعصابم خورد بود ....مامانمم داشت میگفت یه بنده خدایی آب زمزم آورده ..میگفت یه شب که همه جمع میشیم از این آبه بخوریم ..تبرکه ..
من گفتم مامان این حرفا چیه ...آب آبه دیگه ...تبرک و اینا چیه ...الان هر کی خورده شفا گرفته؟!!
مامانم یه نیگاهی بهم کرد ..گفت این قصه اش تو قرآنم اومده و.... .
اون لحظه پیش خودم گفتم چقدر از قرآن دورم
