در تو اوازی بود
شور پروازی بود
گر سخن ميگفتی
سخنت رازی بود
ليک ديگر پژمرد بر لبانت لبخند
در گلويت خشکيد نغمه های پيوند
حال يک قطعه يخی
همچو ان سرد و خموش
و روی رو به زوال
اندر اين روز تموز
بی نهایت زیبا بود.....ممنون سکرت عزیزم....
ارزو میکنم به تک تک ارزوهات برسی.....
باران ...
رویا ست
میان بالهای شب می خزد
به پنجره های بسته دست می کشد
و در میان رازها راه می رود
باران ...
رویاست
آرزوها را صدا می کند
در کوچه های گذشته. قدم می زند
هیچ نمی پرسد
همه چیز را می داند...
باران ...
رویاست
و رویاها
به بارانی شسته خواهد شد
تو نیز بارانی
میان رویاهای من . تا صبحدم قدم می زنی
رازها را نوازش می کنی
هیچ نمی پرسی
همه چیز را می دانی...