روزی من برفتندی خواستگاری.....همی مردم منو بدیدند با کت و شلواری ...و موهای فشنی....
....
به خانه که رسیدمی .....دخترکی زیبا را دیدمی.....در مجلس که بنشستندی...یکی بپرید و گفت او دروغ گوی است...اورا از پنکه آویزن کنید....
گفتمی ...تو چیرا چیرت و پیرت میگویی...
گفت تو زنی دیگر داریووووگفتمی چیرت نیگو بیچه...بیشین سرجایتتتت....
ولی او همی اصرار ورزید وازش پرسیدمی خو بیگو زنم را که بووود..
گفت باشگاه مهندسان ایران....که روز و شب با آن برفتی....
سینما بروی فیکرت را او گیرفته....فوتبال بیروی فیکرت را او گرفته....
دیوونه


این چیه ؟!

به خانه که رسیدمی .....دخترکی زیبا را دیدمی.....در مجلس که بنشستندی...یکی بپرید و گفت او دروغ گوی است...اورا از پنکه آویزن کنید....

گفتمی ...تو چیرا چیرت و پیرت میگویی...

گفت تو زنی دیگر داریووووگفتمی چیرت نیگو بیچه...بیشین سرجایتتتت....

ولی او همی اصرار ورزید وازش پرسیدمی خو بیگو زنم را که بووود..

گفت باشگاه مهندسان ایران....که روز و شب با آن برفتی....

سینما بروی فیکرت را او گیرفته....فوتبال بیروی فیکرت را او گرفته....

دیوونه



این چیه ؟!
