همه می پرسند...
چيست در زمزمه مبهم آب؟!
چيست در همهمه دلكش برگ؟!
چيست در بازي آن ابر سپيد
روي اين آبي آرام بلند؟
كه تو را مي برد اين گونه به ژرفاي خيال!
چيست در خلوت خاموش كبوترها؟
چيست در كوشش بي حاصل موج؟
چيست در خنده جام؟
كه تو چندين ساعت
مات و مبهوت به آن مي نگري؟!!
نه به ابر، نه به آب، نه به برگ
نه به اين خلوت خاموش كبوترها
نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام
من به اين جمله نمي انديشم
.
.
.