sarang saman
پسندها
103

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ﭼﻪ ﻧﺎ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﺳﺖ ، ﺟﻨﮓ ِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ

    ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ

    ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ ﻭ ﺗﯿﻎ ﻋﺸﻖ ﺁﻭﺭﺩﯼ

    ﺣﺴﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ

    ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ

    ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﺭﻡ ؟
    من تمنا کردم
    که تو با من باشی
    تو به من گفتی
    هرگز هرگز
    پاسخی سخت و درشت
    و مرا غصه این هرگز کشت
    حمید مصدق
    یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینی هاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد

    پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینی هاشو به پسرک داد

    همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری که خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده

    : نتیجه اخلاقی داستان

    عذاب وجدان همیشه مال كسی است كه صادق نیست
    آرامش مال كسی است كه صادق است
    لذت دنیا مال كسی نیست كه با آدم صادق زندگی می كند آرامش دنیا مال اون كسی است كه با وجدان صادق زندگی میكند
    می نوشتم بيت رنگين رنگ اگر ميداشتم
    دامنی را می گرفتم چنگ اگر ميداشتم
    روش می شد اصطلاحاتی كه در شعر ‌است
    بر سر ديوان خود فرهنگ اگر ميداشتم
    قدرتم نبود كه از ميخانه ای ساغر كشم
    گرم ميكردم سر خود بنگ اگر ميداشتم
    ماه من امروز غمگينی نمی دانم چرا
    ساز می كردم برت سارنگ اگر ميداشتم
    يا ترا يا خويش را ميكشتم حالا ای رقيب
    همچو عياران عالم ننگ اگر ميداشتم
    محفل ما از قدوم خشك او افسرده شد
    ميزدم بر فرق زاهد سنگ اگر ميداشتم
    چاپلوسی نايد از دستم بمانند رقيب
    آشنايم ميشدی نيرنگ اگر ميداشتم
    عشقری در سينهء من ساز های بی صداست
    می شنيد اهل جهان آهنگ اگر ميداشتم
    )كم نمی پنداشت مارا چون طياش كوچه گرد(
    )يك دو سه ديوان رنگارنگ اگر ميداشتم(
    ﺣﯿﻒ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﻟﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻡ ﺷﺎﺧﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ
    ﺍﺯ ﺭﻓﯿﻘﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﭘﯿﺸﺘﺮﻫﺎ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ

    ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺯﻭﺩ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻧﺪ
    ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺗﻢ ﺭﻭﺯﯼ، ﺑﻪ ﭘﺸﯿﺰﯼ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ

    ﮐﺮﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻦ ﺧﺸﮑﻢ ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﺰﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﻟﻮﻟﻨﺪ
    ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ، ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﺋﯽ ﺟﻮﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ

    ﺧﺸﮑﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻫﺎﯾﻢ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﻭﻧﺪ
    ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ، ﺭﮒ ﺑﻪ ﺭﮒ ﺧﻮﻥ ﻣﮑﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ

    ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﺑﺎﺯ ﺳﻨﮓ ﺻﺒﻮﺭﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ
    ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺋﯽ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ

    ﻣﺤﻮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺭﺩ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﮐﺠﺎ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ
    ﺑﻌﺪ ﺗﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﺸﻮﻧﺪ، ﺳﻤﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻭﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ

    ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ

    ﻭﺍﯼ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﻗﺼﻪ ﺍﯼ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ
    ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻨﯽ ، ﮐﻤﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ
    ﺑﺎﻟﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ ، ﭘﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ

    ﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﭘﯿﺶ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﭘﺲ
    ﭘﻞ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﻦ ِ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ

    ﻫﻢ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺍ ﺧﺸﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
    ﻫﻢ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺗﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ

    ﺣﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ
    ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ

    ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﻗﺎﺻﺪﮎ ﺧﺒﺮﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﻧﺪ
    ﭘﺎﻫﺎﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯼ ﺳﻔﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ

    ﺣﺎﻻ‌ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻫﺮﺯﻩ ﮔﻮ
    ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ِ ﺣﺮﻑ ِ ﻣُﻔﺖ ، ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ
    پروردگارا:
    من در اثبات خلیفه الهی خویش
    گذشتم ازتمام کسانی که بر آنها صاحب حقم...
    عشق
    آدم را به جاهای ناشناخته می برد
    مثلا به ایستگاه های متروک
    به خلوت زنگ زده واگن ها
    به شهری که
    فقط آن را در خواب دیده ...
    وقتی عاشق شدی
    ادامه این شعر را
    تو خواهی نوشت.
    ﺯﯾﺒﺎ
    ﺯﯾﺒﺎ ﻫﻮﺍﯼ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﺑﺮﯼ ﺍﺳﺖ
    ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﺒﺨﺸﺎﯾﻢ
    ﺗﺎ ﺭﻭﺩ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺑﺸﻮﯾﺪ
    ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﺮﺍ

    ﺯﯾﺒﺎ
    ﻫﻨﻮﺯ ﻋﺸﻖ
    ﺩﺭ ﺣﻮﻝ ﻭ ﺣﻮﺵ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ
    ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﮕﯿﺮ ﭼﺸﻢ
    ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ
    ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﮕﺮﺩ
    ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺪﻩ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ
    ﺗﺎ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻣﻌﻨﺎ ﺷﻮﺩ
    ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺪﻩ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﺮﺩﯼ ﺑﺎﻻ‌ﯾﺖ
    ﺩﺭ ﺗﻨﺪﺑﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﻧﻠﺮﺯﺩ

    ﺯﯾﺒﺎ
    ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ
    ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
    ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ
    ﯾﮑﺠﺎ ﻫﻮﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺩﺍﺭﻡ
    ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻧﻔﺴﻢ ﺷﻌﺮ ﺍﺳﺖ

    ﺯﯾﺒﺎ
    ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺷﻌﺮ
    ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﺳﺖ
    ﻣﻦ ﺩﺯﺩ ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ
    شايد بپرسي از خودت کجام و در چه حاليم
    براي دل خوشيت ميگم خوش باش عزيزم عاليم
    اما حقيقت اينه که بدون تو شکسته ام
    رو مرز مرگ و زندگي بدون تو نشسته ام
    شايد بپرسي از خودت چي شد کجا رفته صدام
    حق بده بهم که بعد تو نخوام با دنيا راه بيام
    شايد بپرسي از خودت چي شد که بي نشون شدم
    براي دل کندن ازت نديدي نصف جون شدم
    شايد بپرسي از خودت کجام و در چه حاليم
    براي دل خوشيت ميگم خوش باش عزيزم عاليم
    اما حقيقت اينه که بدون تو شکسته ام
    رو مرز مرگ و زندگي بدون تو نشسته ام
    شايد بپرسي از خودت چي شد کجا رفته صدام
    حق بده بهم که بعد تو نخوام با دنيا راه بيام
    شايد بپرسي از خودت چي شد که بي نشون شدم
    براي دل کندن ازت نديدي نصف جون شدم
    نمیدوونم از کیست:cry:
    واقعا عالی بود فقط خواهشا اشعاری که میزارین صاحب اثر رو اگه میشناسین ذکر کنین
    -ده-نکته-زندگی-برای-تو-که-دوستت-دارم?p=5120222#post5120222
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا