samira3242
پسندها
895

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • 10 آذر تولد دوستمون ترانه مهر....
    http://www.iran-eng.ir/member.php?u=162320
    وقتی هوا دلگیره

    وقتی قفس کوچیکه تن تنگ تر میشه

    وقتی هوای هیچ جا واسه نفس کشیدن کافی نیست

    وقتی دلت گرفته

    وقتی اشکات همین جوری پایین میان

    وقتی قلبت بی قراره

    وقتی دستها دوره

    وقتی تو نیستی

    وقتی من بی توام

    وقتی عشق ما به یه نقطه چین بلند رسیده

    وقتی همه دلسنگ شدن

    وقتی توی اتاقت همه ی عروسکات بهت میخندن

    وقتی از در و دیوار اتاق حرف نصیحت بباره

    اونوقت یه موجود بی روح میشی که فقط محکومه زندگی کنه

    اینجا هوا سرده اینجا آسمون تاریکه

    اینجا ستاره نیست اینجا ماه قهر کرده

    اینجا چشمها گریونه

    اینجا یه قلب بی قراره

    اینجا یه دل داره از غصه دق میکنه

    اینجا پرنده پر نمی زنه

    اینجا کسی عاشق نمیشه

    اینجا کسی نمیدونه دوست داشتن یعنی چی

    اینجا ساکته اینجا غم گرفته هست

    از این همه فاصله از این همه دوری دلم گرفته

    کجایی ؟؟!

    تکیه گاهم باش
    اینجا کلام گیر غم مصلحت نبود

    اینجا که آمدم

    دیدم که به هر سمت می روم

    نه که دیوار رو به روست

    اینجا کلاس نیست

    اینجا چهار پنجره ی روشن من است

    هر کس قرار حوصله اش پینه بسته است

    هر کس که از هجوم غم خانه خسته است

    در باغ چار پنجره یک جا برای اوست

    استاد جنس ماست

    گاهی خیال می کنم استاد مثل من

    قلبش شکسته است !

    اینجا زمان سبک تر ار آن می پرد که هست

    تا پلک می زنم

    رویایی از غزل شدنم باز پیش روست . . .
    رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    چیه مگه میخوای سوباسارونگاه کنی یاانشرلی با...تکلیفتومشخص کن یابرف یاکارتن...؟
    امروز من چقدر خسته ام
    که هيچ نمي گويم ...
    در خود شکسته ام
    نه دادی
    نه فریادی
    حتي ديگر شکوه یادم نیست.
    حرفی برای گفتن ندارم .
    منتظر کسی نیستم
    سکوت میکنم در سکوت خودم .
    فقط صداي نم نم باران است
    ازدیده ام بر وسعت زمين
    سرازیر شده است
    آری من گریان گریانم
    باشه حالاوایساتااین تلویزیونویخچالوبکشم برفاشوبرات اسمس کنم.(دیگه چی میخوای)؟
    حالاچراگریه میکنی؟من که گفتم یه لواشک برات میخرم...
    چه خوش افسانه ميگويي به افسونهاي خاموشي
    مرا از ياد خود بستان بدين خواب فراموشي

    ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگيرم
    كه من خود غرقه خواهم شد درين درياي مدهوشي

    مي از جام مودت نوش و در كار محبت كوش
    به مستي ، بي خمارست اين مي نوشين اگر نوشي

    سخنها داشتم دور از فريب چشم غمازت
    چو زلف گر مرا بودي مجال حرف درگوشي

    نمي سنجند و ميرنجند از اين زيبا سخن سايه
    بيا تا گم كنم خود را به خلوت هاي خاموشي
    اتل متل يه مورچه
    قدم مي زد تو كوچه
    اومد يه كفش ولگرد
    پاي اونو لگد كرد
    مورچه پا شكسته
    راه نمي ره نشسته
    با برگي پاشو بسته
    نمي تونه كار كنه
    دونه هاشو بار كنه
    تو لونه انبار كنه
    مورچه جونم تو ماهي
    عيب نداره سياهي
    خوب مي شه پات الهي
    مرسي پس بچه ام پسند شد...
    آجي كاري نداري من برم سلف....
    باز هم بابت جشن ممنون:gol:
    اي واي چه جيگري خاله قربونش بشه
    واي مروايداشو
    بزار بخورمش
    هان نيدونم يادم رفت
    برو جيجرم مواظب خودت باش
    بوس
    بوس
    سميرا آجي فكر كنم استباهي تو پروفايله ميتا جون پيام دادي؟
    آجیا روزتون بخیر من فعلا رفتم دیگه
    مواظبتون باشینا
    بوس بوس
    این من و شوهرمیم یا بچه های منن؟!دیگه خودم هم دارم قاطی میکنم آجی سمیرا:دی
    ميبيني وروجكا رو كجا رفتن نشستن آتيش پاره ها خاله بخورتشون
    البته به دوراز چشم مامانشون باهاشون از اينجا بازيا هم ميكنما
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا