نه فقط چاهی میخوله دینه
سوپم باکلی زحمت بهش دادیم من وبابا امروشم خواهرم به دامادم گفت نهار برامون غذا ببره تا مامان فقط حواسش به بشه باشه مامان که میگفت دیروز اشلا غذا نخورد
وایش تلویزیونم نگاه میکرد چون جشماش الوده بود میسوخ بعد هی میومد بغلم گرهه میکرد لجبازم شده بود مخصوصا از بیرون که اومده بود خداروشکر کم کم بهتر شد