RENZO_H
پسندها
95

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • و شکستم، و دویدم، و فتادم
    درها به طنین های تو وا کردم.
    هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه.
    بر لب مردابی، پتره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز.
    در بن خاری، یاد تو پنهان بود، برچیدم، پاشیدم به جهان.
    بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، گستردن و به خود گستردن.
    و شیاریدم شب یکدست نیایش، افشاندم دانه راز.
    و شکستم آویز فریب.
    و دویدم تا هیچ. و دویدم تا چهره مرگ، تا هسته هوش.
    و فتادم بر صخره درد. از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم، لرزیدم.
    وزشی میرفت از دامنه ای، گامی همره او رفتم.
    ته تاریکی، تکه خورشسدی دیدم، خوردم، و ز خود رفتم و رها بودم.
    تر او
    درآ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب «نگر» پاشیدم.
    در سفالینه چشم، «صد برگ» نگه بنشاندم، بنشستم.
    آیینه شکستم، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم.
    رشته گسستم.
    زیبایان خندیدند، خواب «چرا» دادمشان، خوابیدند.
    غوکی می جست، اندوهش دادم، و نشست.
    در کشت گمان، هر سبزه لگد کردم. از هر بیشه، شوری
    به سبد کردم.
    بوی تو می آمد، به صدا نیرو، به روان پر دادم، آواز «درآ»
    سر دادم.
    پژواک تو می پیچید، چکه شدم، از بام صدا لغزیدم، و
    شنیدم.
    یک هیچ تو را دیدم و دویدم.
    آب تجلی تو نوشیدم و دمیدم.
    اطلاع رسانی : بزودی اولین کارگاه مجازی اسکیس و راندو با حضور استاد آرتور امید آذری
    سلام.

    پروژه روستا رو موسی پور اورده بود گرفتی ؟؟

    اگه نگرفتی دست محمد زاده باید باشه...
    سلام مرسی بابت درخواست،اما نه به عصبانی شدنت نه به درخواست دادنت:cry:
    به هر حال به امید یه دوستی خوب;)
    تو که از اولشم جای من یکی دیگه توی قلبت بود
    نگو به من که تو هر کاری کردی درسته نگو حقت بود
    تو که از اسممو عشقمو حسمو قلبم دلت آکندی
    به چشای من ساده ی بی کس تنها داری می خندی
    همیشه دروغ می گفتی واسه من میمیری
    بگو عاشقم نبودی تو که داری میری
    به خدا همش دروغه که منو دوست داری
    تو که روی قلب من اینجوری پا میزاری
    بگو این دروغه دوست داشتنی رو این بارم
    باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم
    من که این همه دروغ تورو باور کردم
    یه دفه دیگه بگو بگو که بر می گردم
    تو که از اون همه حرفایی که به تو گفتم چیزی یادت نیست
    تو که میزاری میری و من اینجا میمونم با چشای خیس
    تویی که ازم گذشتن آسونه واست مثه بازیچم
    چجوری بهم می گفتی که مثل قدیما عاشقت میشم
    همیشه دروغ می گفتی واسه من میمیری
    بگو عاشقم نبودی تو که داری میری
    به خدا همش دروغه که منو دوست داری
    تو که روی قلب من اینجوری پا میزاری
    بگو این دروغه دوست داشتنی رو این بارم
    باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم
    من که این همه دروغ تورو باور کردم
    یه دفه دیگه بگو بگو که بر می گردم
    باید کسی باشد ولی نیست...................ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪﮐﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﻪﻧﻘﻄﻪﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻗﺒﻞﺍﺯ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﭼﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻟﺮﺯﯾﺪﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﯼ،ﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪﮔﯿﺮ ﺷﺪﯼﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﯼﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ، ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ...
    ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ...
    ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ...
    ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ...
    ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ،ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﯾﺪﻥ،ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ. . .
    ﺁﺭﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ..
    ولی...ولی..افسوس...
    میخواهم برگردم ب دوران کودکی....ان زمانها ک بدر تنها قهرمان بود...عشق تنها در اغوش مادر خلاصه میشد...بالاترین نقطه ی زمین شانه های بدر بود...تنها دردم زانو های زخمی ام بودند...تنها چیزی ک میشکست اسباب بازی هایم بود...و معنای خداحافظ تا فردا بود
    دلسرد

    قصه ام دیگر زنگار گرفت:
    با نفس های شبم پیوندی است.
    پرتوی لغزد اگر بر لب او،
    گویدم دل: هوس لبخندی است.
    خیره چشمانشبا من گوید:
    کو چراغی که فروزد دل ما؟
    هر که افسرد به جان، با من گفت:
    آتشی کو که بسوزد دل ما؟
    خشت می افتد از این دیوار.
    رنج بیهوده نگهبانش برد.
    دست باید نرود سوی کلنگ،
    سیل اگر آمد آسانش برد.
    باد نمناک زمان میگذرد،
    رنگ می ریزد از پیکر ما.
    خانه را نقش فساد است به سقف،
    سرنگون خواهد شد بر سر ما.
    گاه میلرزد با روی سکوت:
    غولها سر به زمین می سایند.
    پای در پیش مبادا بنهید،
    چشم ها در ره شب می پایند!
    تکیه گاهم اگر امشب لرزید،
    بایدم دست به دیوار گرفت.
    با نفس های شبم پیوندی است:
    قصه ام دیگر زنگار گرفت.
    سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام. سلامت باشین. چه خبرا؟
    چی کار کنیم دیگه. اعتیاد دارم بهش خب:d
    مهندسی :)زنانی ک ایرانی بودند... ;)پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست... :gol::gol:
    دود می خیزد ز خلوتگاه من.
    کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟
    با درون سوخته دارم سخن.
    کی به پایان میرسد افسانه ام؟
    دست از دامان شب برداشتم
    تا بیاویزم به گیسوی سحر.
    خویش را از ساحل افکندم در آب،
    لیک از ژرفای دریا بی خبر.
    بر تن دیوارها طرح شکست.
    کس دگر رنگی در این سامان ندید.
    چشم میدوزد خیال روز و شب
    از درون دل به تصویر امید.
    تا بدین منزل نهادم پای را
    از درای کاروان بگسسته ام.
    گرچه میسوزم از این آتش به جان،
    لیک بر این سوختن دل بسته ام.
    تیرگی پا میکشد از بامها:
    صبح میخندد به راه شهر من.
    دود می خیزد هنوز از خلوتم.
    به درون سوخته ام دارم سخن.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا