وقتی خدا عشقُ آفرید ، لطف چندانی نکرد
وقتی خدا سگا رو آفرید ، بهشون لطف چندانی نکرد
وقتی خدا گیاهارو آفرید ، کارش معمولی بود
وقتی خدا تنفرُ آفرید، ی چیز بدرد بخور داشتیم
وقتی خدا منُ آفرید ، خودمو آفرید
وقتی خدا میمونُ آفرید، خواب آلوده بود
وقتی زرافه رو آفرید مست بود
وقتی مخدر رو آفرید ، چت بود
و وقتی خودکشی رو آفرید، کلافه بود
وقتی تو رو آفرید که تو تختت دراز کشیده بودی
میدونست چیکار می کنه
هم مست بود و هم چت
و کوهها و دریا و آتشُ یجا دُرُس کرد
اون یه سری اشتباه داشت
اما وقتی تو رو آفرید که تو تختت دراز کشیده بودی
تازه جهان ملکوتیشُ دید
چارلز بوکوفسکی