Parisa.O94
پسندها
47

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ﭘﺪﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ
    ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺶ ﺧﺎﻟﯽ
    ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﭘﺪﺭ…
    ﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﭘﺪﺭ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ
    ﺳﻔﺮﻩ ﻗﻠﺒﺶ ﺭﺍ
    ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺴﺘﺮﺩ!
    ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﻢ
    ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺒﻬﺎ
    ﯾﮏ ﺷﮑﻢ ﺳﯿﺮ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ
    بخونین جالبه:

    شناخت مزاج های مختلف در طب سنتی
    بار الها!
    در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت
    در حالی که گویا ایستاده بودم!
    چه غصه هایی که فقط سپیدی مویم حاصل شد ،
    در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود!
    دریافتم که اگر تو بخواهی می شود وگرنه نمیشود .
    به همین زیبایی و سادگی!
    کاش نه می دویدم
    نه غصه می خوردم
    فقط به جاش تو رو راضی نگه می داشتم و تسلیم می شدم.
    برای فرزند از بین تمام اسباب بازی ها یک بادکنک بخر …
    بازی با بادکنک خیلی چیزارو به بچه یاد میده :
    بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک تا بتونه بالاتر بره !
    بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن ، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه !
    مهم‌تر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده ، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده …
    صداقت یک هدیه بسیار گران قیمت است
    آن را از انسان های ارزان انتظار نداشته باش .
    گاهی وقتی کسی از زندگی تان میرود ، دارد به شما لطف میکند
    او فضایی خالی به جا میگذارد ؛ برای کسی که لیاقت آنجا بودن را داشته باشد
    صداقت؟......یادش گرامی........

    غیرت؟........ ب احترامش یک لحظه سکوت........

    معرفت؟..یابنده پاداش میگیرد............

    مرام؟........قطعه شهدا.......

    عشق؟از دم قسط.......

    آی آدما واقعا ب کجا چنین شتابان؟؟؟
    خواهشش....
    عکسش که جوکره متنش هم قشنگ بود به خاطر همین گذاشتم.....
    سلام دوست عزیز...

    امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم ...

    ان شا الله موفق موفق موفق باشین ...
    باران که میبارد همه پرندها به دنبال سر پناهند
    اماعقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتراز ابرهاپرواز میکند!
    این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند…
    بــــــه یــــاد داشـــتـه بـــــاش :
    آیـــــنـده کــــتـابـی اســت کـــه امــــروز مــــی نـــــویــسی
    پـــــس چــــیـــزی بــــنـویـــس کـــه فـــــردا از خــــوانــدن آن لـــــذت بــــبـری . . .
    ماه فرو ماند از جمال محمد
    سرو نباشد به اعتدال محمد
    قدر فلک را کمال و منزلتى نیست
    در نظر قدر با کمال محمد
    میلاد نور مبارک
    دیوانگی زین بیشتر؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
    با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
    در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
    وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
    چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
    ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
    گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
    عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
    کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
    قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
    ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
    روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان
    تا چاربند عقل را ویران کنی، اینگونه شو
    دیوانه خود، دیوانه دل، دیوانه سر، دیوانه جان
    ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
    دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
    هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
    گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
    یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
    در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان


    از : حسین منزوی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا