pari.A
پسندها
55

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گاهی از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم
    غافل از اینکه خدا پایین نردبان را نگه داشته که ما نیفتیم


    گفت با هر سختي، آساني ست

    با هر رنج، شادي

    در دل هر غم، نشاط

    راست مي گفت او ...

    و من

    تا نرنجيدم نخنديدم ...!!!


    محمد جعفری(آزاد)
    گاه تمام رسالت من همین بوده، تا قدم هایی که به سویم برنداشتی را بشمارم و دستم را که می رفت تا قلبت را لمس کند، از میان فاصله ی خودم و تو کنار بکشم و پشتم قایمش کنم و راه باز شود برای رفتنت...
    آسمان چه سنگین نگاهم می کرد وقتی که نتوانستم با مدادرنگی هایم نقش ات را پررنگ کنم، یک جوری که بشود از پشت تمام آن فاصله ها هم تو را دید.
    من اعتراف می کنم که نتوانستم، چون تو نخواستی!
    حالا برگرد و برو سرجای خودت بچرخ. هر چقدر تندتر بچرخی دورتر می شوی. دور شو، به آرامش نزدیک می شوی، و از من دورتر و دورتر و دورتر...

    خیلی زیبا بود عزیز اما منظورت از سر جای خودت بچرخ چی بود؟


    عمريست

    دريا...دريا...باران

    به خورد تو داده اند

    و تو

    هنوز جنگل نشده ای !

    وقتی سرنوشت تو: کوير است

    حتی آسمان هم

    در برنامه ی آتی

    اعتباری برای رویش تو تخصيص

    نمی دهد ...!!!


    فرشته مه نگار
    adama hichvaght nemitunan hata ye lahze az zendegishun ro faramush konan faghat bahash kenar mian ...man age budam hatamn tabrik migoftam bedune hich harfe digei ...

    :heart:


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی
    miduni pari junam ma nabayad baraye dashtane chizi ya kasi ziad esrar dashte bashim faghat ye bar bayad az tahe del 2a konimo az khoda bekhaim 2amuno mostajab kone...age mostajab nashod motmaen bashim be nafemun nabude ... man khodam ino tajrobe kardam ke daram migam azizam...hich etefaghi tuye zendegie adam bi dalil nist...man shayad ruzaye kheiiiiiiili sakhti ro gozarundam vali bejash darsaye ziadi gereftamo iman avordam be
    inke khoda bishtar az ounike fekresho mikonim mehrabuneo dusemun dare ...

    behtarinaro az khoda barat mikham aziizam ...

    booooos:heart:


    دخترک در برابر دفتر خاطراتش نشست ...

    آرام آنها را ورق زد ...

    صحنه ها پی در پی اجرا می شدند ...

    کارگردان ناتوانی بود که از مونتاژصحنه ها برنمی آمد !

    بادی وزید ...

    برگها به سرعت ورق خوردند ...

    مثل سالهایی که سریع و بی سر وصدا از پیش چشمانش عبور کردند ...

    و او غرق در اوهام دنیا

    رفتن هیچ کدام را حس نکرد ...


    ....


    خدایی دید ...

    نوری دید ...

    تسبیح... گل...پرنده...درخت...

    و حالا اشرف مخلوقات : انسان !

    اشرفی که کنار ادات ایمان

    گل...پرنده ... درخت

    احساس حقارت می کرد !


    ...


    باران بارید ...

    خاطراتش را شست و با خود برد !

    او ماند ...

    بغض ماند ...

    تنهایی ماند ...

    و

    نوری که در خاطراتش گم شد ...!


    NasibeH


    علی در کعبه بر دوش پیمبر
    قدم بنهاد آن دم یا علی گفت
    کجا خیبر ز جایش کنده میشد؟
    گمان آنجا علی هم یا علی گفت

    عید بر عاشقان حضرت مبارک باد
    یا علی
    pesare shad


    عیدت مبارک ...

    امیدوارم توی این روز قشنگ دعاهای خوبت مستجاب بشه ...

    .

    .

    .

    التماس دعا ...


    خنده هایم شکلاتی شده اند ... زیادی خالص ... تلخ !

    می دانی ، هوای بهشت به سرم زده است ...

    غمی که مرا فرا خواهد گرفت

    وقتی بوی گل هایش نفس هایم را آلوده باشند ...

    و من بغض خواهم کرد

    و غرق در لذت خواهم شد ...

    می گویند

    آدمی به خدا نزدیک است ...

    بسیار نزدیک ...

    هر گاه که اندوهگین باشد ...

    هرگاه به شدت اندوهگین باشد ...!
    خوشحالم عزیزم خیلی زیاد ...:heart:

    .

    .

    .

    روزی می رسد که باز می گردی

    حتی اگر هیچوقت باشد ...

    با چشمانی ابری٬ چتری افتاده

    و دستانی که دیروز مهربان بودند ...

    من در گوشه ای ایستاده ام٬ تنها !

    آمدنت را عاشقانه ستایش می کنم ...

    در آغوش من به خواب می روی ...

    و عاشق متولد می شویم ...

    با تنه ای از کاج٬

    لبانی از گل سرخ٬

    چشمانی از گندم٬

    و دستانی تا ابدیت جاری ...

    روزی می رسد که باز می گردی ...


    ورق می خوریم

    همچون دفتری کهنه در باد ...

    و برگ هایمان در خاک گم می شوند ...

    و با باد همسفر

    و در آب جاری ...

    و روزی خواهد رسید

    که دیگر برگی بر این دفتر نخواهد ماند ...

    و آن روز دانه های درشت کلمات

    از هیچ متولد خواهند شد ...!
    سلام دوست عزیزم
    و عیدت مبارک باشه



    شاد باشی و کام روا
    دوست دارت
    pesare shad
    سلام عزیزم.چطوری؟ممنون که یادی از من کردی.عزیزم من بعد دو ماه رفتم خونه.الان هم برگشتم زاهدان.امیدوارم بهت خیلی خوش بگذره گلم.


    نه !‌
    شکايت نکن
    کوه هم که باشد
    گاهي
    دم غروب که مي شود
    انگار دلش مي لرزد ...
    به خدا قسم
    اصلا انگار طور ديگري ست !‌
    انگار ايستاده مي افتد
    ايستاده مي گريد
    و ايستاده مي ميرد ...
    پس گلايه نکن !‌

    ...

    از تو چه پنهان
    با تمام بي پناهي ام
    گاهي ايستاده
    در پس همين وجود
    در پس همين خنده هاي سرد
    در پس همين گريه هاي گرم
    هي مي ميرم و زنده مي شوم !

    ...

    سخت است
    صبور باشي ...
    و در حجم اين سکوت
    نـفـسـت بنـد نيـايـد ...!
    به دنبالم نگرد ...

    من در آخرين لحظه از نگاه خندان تو

    گم شدم ...!


    روی هر پله که باشی
    خدا یه پله از تو بالاتره
    نه به خاطر اینکه خداست
    به خاطر اینکه دستت رو بگیره.


    به چشم بر هم زدنی

    مادرم کودکی هایم را

    گذاشت پشت در!

    همه چیز شد خاطره ای

    برای روزهای مبادا!

    برای روزهای "یادش بخیر"

    " ای کاش"و...

    اما نه من دکتر شدم

    و نه تو خلبان !

    تنها یادگاری آن روزها

    همان تیله های سیاه زیر کمد است

    که وقتی در خانه تکانی عید

    پیدایشان می کردیم

    از شادی، هر بار بزرگتر می شدیم ...

    حالا اما ...

    آداب این بزرگ شدن، گاهی عذابم می دهد!

    بزرگ شدنی که یادم داد

    به آدمها لبخند بزنم

    حتی اگر دوستشان ندارم!

    یاد گرفتم،گریه نکنم

    و بلند بلند نخندم!

    فریاد نکشم،اخم نکنم و ...

    یادم داد، دروغ بگویم!

    ...

    چه احمقانه بزرگ می شویم!

    بزرگ شدنی که رسیدن ندارد ...

    بازی...حرف...خنده...سلام... ندارد!

    آنچه مانده فقط

    سایه ی سیاهی از من است

    بر دیوار "دوستت ندارم"!

    با اینکه من مثل بازیهای کودکی

    هنوز لباس سفید بر تن دارم ...


    آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا