غم دل با که بگویم؟ که ندارد اثری
چه سبب گفتن غم پیش دل بیخبری
روزگارم به چنین حال پریشان شده است
عمر آلوده ی دردم، به نهفتن سپری
روزگاریست که ویرانهء دل جای غم ست
جای غم بودن دل را است بقامت اثری
شب ویرانه ی دل را به نوای قمری
به سر آریم به آه دل و خون جگری
لب فرو بند چه دانند در این کلبهء حزن
چه خبر باشد و چه غلغله و چه شرری