آدم برفی کوچولو از مادرش پرسید: «عشق چیه؟» جواب شنید:«پسرم این چیزها برای ما خطرناکه. حتی از خورشید هم خطرناک تر» پدرش بخاطر همین سوال او را حسابی تنبیه کرد و گفت: « کله این بچه بوی قرمه سبزی میدهد و باید مواظبش بود» یک روز صبح آدم برفی کوچولو با صدای جیک جیک پرنده ای از خواب بلند شد. نمیدانست چرا قلبش تندتر از همیشه میزند؟ گرمش شد, ذوب شد و دیگر نبود...
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است.
باید نرم دم بکشد.
باید انتظارش را بکشی.
باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی.
باید صبر کنی تا آماده شود.
آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی.
باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک و خوب نگاهش کنی.
عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته و جرعه جرعه بنوشیاش و از بودنش لذت ببری و با حضورش زندگی کنی.
ممنون که هستی[IMG]
[/INDENT]