انگار پاییز دلتنگی ام را فرصتی برای بهار شدن نیست ...
آنقدر در دلم باران می بارد که رخت های دلتنگی مرا مجالی برای خشک شدن نیست ...
هنوزم دلم مثل همون دیوارای کاه گلی ای که ساده میفته ... ساده میشکنه ...
اما بارون که می باره سفتش میکنه ... سختش میکنه ... سنگش میکنه...
درست زمانی که بارون تو رو برام میاره ...
عجب حکایتی شده معنا ...