من کم نه .... تو کوه رو جاهایی گیر کردم که راه برو برگرد نداشتی شانسه زندگیت 1 به 1000 بوده .... باید فاصلهی دو تا دره مانند رو میپریدی تا زنده میموندی .... ما هم پریدیم شانس اوردیم که مچ دستمونو گرفتن و بین زمین و اسمون معلق موندیم و خودمونو کشیدیم بالا ...
1 دفعه هم تو اب هی داشتم میرفتم که خسته شدم دیدیم خواستم استراحت کنم دیدم نمیتونم .... اون بین برای زنده موندنم تلاش کردم و مجبور بودم خودم به جای امنی برشونم با تموم خستگیم برای زنده بودن تلاش میکردم و اون لحظه قدر زندگیو با تموم وجودم حس کردم ....
چند وقت پیشم شب که تو خونه دانشجویی بودم یه چیزی گلوم گیر کرد نتونستم نفسم بکشم .... گفتم دیگه تمومه ... داشتم خودم رو برای مرگ اماده میکردم که دوستم به دادم رسید ....