خدا عشق را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت:
اینجا بینهایت است.
آدم عاشق بود.
دنبال کلمهای میگشت تا عشق را توی آن بریزد.
اما هیچ کلمهای توان سنگینی عشق را نداشت.
آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت.
عشق از قلب عاشق عبور کرد.
و وقتی که اشک از چشم عاشق چکید،
خدا گفت:
حالا تو بینهایتی،
چون که عکس من در اشک عاشق است