قبلا که بچه بودم هرچی حیون دم دستم میرسید خفش میکردم
حتی مار مولک های خونمون هم از دستم اسوده نبودن
یه روز هرچی مار مولک تو خونه داشتیم گرفتم ریختم تو یه سطل
بعد رفتم تو کوچه همشو خالی کردم رو سر دختر همسایمون
از ترس بیهوش شد
تازه لکنت زبان هم پیدا کرد
همسایه دیوار به دیوارمون ه بود
خونشون رو فروختن و رفتم از کوچمون