nazanin1991
پسندها
4,999

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اون قدرتونو خیلی خوب میدونه. از خوشحالی هر شب نماز شب میخونه :biggrin:
    البته بگم بلای منم هنر خوبی داره ها:)

    آره حرف شما صحیحه. عاقاتون تنهایی هنر میریزونه. خو شمام برین پیشش!:biggrin:
    عیب نداره : )

    مهم برام خودتی : )

    عزیزم. آقا بذارم بعد ازدواج احساساتمو بروز بدم یا حالا ؟عایا؟

    من فقط برام مهم صداته عزیزم : )

    یهو چقدر دوست داشتم
    ای بابا!!! مارو باش دلمونو صابون زده بودیم!!:D
    پس کی آشتی میکنین؟؟ گناه داره کمبود محبت میگیره هااااا!!!! اونوخ میره معتاد میشه هااا!!! از ما گفتن بود! :biggrin:
    بابا آمادگی که نمیخواد عیال جان : )

    آشپزی بلدی؟ اگه بلدی وقته شوهرته : )

    منم که میخوامت دیگه چی؟ مهم برام صداته که قشنگ باشه برام شعر بخونی همین : ) زندگی زیباست به همین آسونی : )
    مرسی منم خوبم.

    آره عاقای شما هم هست. بیرون کادر دارن هنر میریزونن!:biggrin:
    آره پسرم. میخوام بیام خواستگاری؟ آدرس میخوام : )

    زین پس به جای واژه ی ناز نازک میگوییم ............ عیال جان : )
    :biggrin: کاملا واضحه!!!!
    پس بالاخره با پروژه ت آشتی کردی...
    موبارکا باشه!!! شیرینیت کو پ؟؟ :D
    سلااااام خوبین؟:)
    آره خیلی خاصه. صحرا و گل و ویلون و بلا! :redface:
    ســـــــــــــــــــــــــــــلام دوست گل مهربونــــــــــــــــــــــــــــم!! :smile:
    خوبی گلم؟؟ چه خبرا ؟ چیکارا میکنی؟؟؟ :redface:
    سلاااااااااااااااااااااااام عزیزه دلم.

    منم عاشق خودتم. ناز نازک یکی از دخترا فک میکنه من پسرم : )

    قلبونه دله مهربونت برم .
    سلام ناز نازک. چقدر دیر اومدی. خو دلم واست تنگ شده بود خووووووووووووووو : (

    ناز نازک این عکسه پایینی (این من و داش دو قلوم ) دیدی آخر عکسم تو نت لو رفت : )


    از دل افروز ترين روز جهان،

    خاطره اي با من هست

    به شما ارزاني :



    سحري بود و هنوز،

    گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود .

    گل ياس،

    عشق در جان هوا ريخته بود .

    من به ديدار سحر مي رفتم

    نفسم با نفس ياس درآميخته بود .

    ***

    مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : (( هاي !

    بسراي اي دل شيدا، بسراي .

    اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !

    تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !



    آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،

    روح درجسم جهان ريخته اند،

    شور و شوق تو برانگيخته اند،

    تو هم اي مرغك تنها، بسراي !



    همه درهاي رهائي بسته ست،

    تا گشائي به نسيم سخني، پنجرهاي را، بسراي !

    بسراي ...
    من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام!

    این گل سرخ من است!

    دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق!

    که بری خانه ی دشمن!

    که فشانی بر دوست!

    در دل مردم عالم،به خدا،

    نور خواهد پاشید،

    روح خواهد بخشید.

    تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو!

    این دلاویز ترین شعر جهان را ، همه وقت!

    نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو!

    ((دوستم داری ))؟ را از من بسیار

    بپرس!

    ((دوستت دارم)) را با من بسیار

    بگو!
    دل از من برد و روی از من نهان کرد

    خدا را با که این بازی توان کرد

    شب تنهایی ام در قصد جان بود

    خیالش لطف های بی کران کرد

    چرا چون لاله خونین دل نباشم

    که با ما نرگس او سر گران کرد

    که را گویم که با این درد جانسوز

    طبیبم قصد جان ناتوان کرد

    بدان سان سوخت چون شمعم که بر من

    صراحی گریه و بربط فغان کرد

    صبا گر چاره داری وقت وقت است

    که درد اشتیاقم قصد جان کرد

    میان مهربانان کی توان گفت

    که یار ما چنین گفت و چنان کرد

    عدو با جان حافظ آن نکردی

    که تیر چشم آن ابرو کمان کرد

    “حافظ”
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا