کاش یک روز دلم
با خودش یک دل یک رنگ شود
تا که اقرار کنم :
گاه گاهی دل من
دوست دارد که برای تو فقط تنگ شود
می زند شور دلم
گاه برای تو فقط
دوست دارد نگرانت باشد
و برای گذر از هر خطر و حادثه ای
دیده بانت باشد
این دل و دغدغه من ...
تو ولی راه به دشواری دل من می بندی
بی خبر می گذری
و به دلتنگی من می خندی!!
نيا باران زمين جاي قشنگي نيست
من از جنس زمينم خوب ميدانم ، که دريا جد تو
در يک تباني ماهي بيچاره را در تور ماهي گير گم کرده
نيا باران زمين جاي قشنگي نيست
من از جنس زمينم خوب ميدانم ، که گل در عقد زنبور است ولي از يک طرف
سوداي بلبل يک طرف خال لب پروانه را هم دوست ميدارد
نيا باران زمين جاي قشنگي نيست
من از جنس زمينم خوب ميدانم ، که اينجا جمعه بازار
است و ديدم عشق را در بسته هاي زرد کوچک نسيه ميدادند
در اينجا قدر نشناسند مردم
در اينجا شعر حافظ را به فال کوليان اندازه ميگيرند
زمـيــن ســرد اســت و بــي احـسـاس ،
طـــراوت دور،
چــرا بـــيـــهــوده مــي آيـــي ؟
قاصدک
شعر مرا از بر کن ، بنشين روي نسيمي
که ز احساس برون مي آيد ، برو آن گوشه باغ
سمت آن نرگس مست ، که ز تنهايي خود دلتنگ است
و بخوان در گوشش ، و بگو باور کن
يک نفر ياد تو را ، دمي از دل نبرد
روي آن شيشه تبدار تو را " ها " کردم
اسم زيباي تو را با نفسم جا کردم
حرف با برف زدم سوز زمستاني را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم
شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد
شيشه را يک شبه تبديل به دريا کردم
عرق سردي به پيشاني آن شيشه نشست
تا به اميد ورود تو دهان وا کردم
در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق
با سرانگشت تو را گشتم و پيدا کردم
با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را
عکس زيباي تو را سير تماشا کردم
و به عشق تو فرآيند تنفس را هم
جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم
باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست
من دمم را به اميد تو مسيحا کردم
پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل
و من امروز براين شيشه تو را " ها " کردم
آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي
جاي هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم
دلهایمان را روانه مرقد امام میکنیم تا در سالروز رحلت جانگداز و جانسوزش سهمی داشته باشیم و خودمان با کوله باری از عشق راهی شمال میشویم
…دیشب همسایه مان از گرسنگی مرد بعد مرگش چه گوسفند ها که سر نبریدند