تنم لمس دستان تو را میخواهد تا سرد و سخت شوند
و انگاه که با من هم آغوش میشوی دیگر چه فرقی میکند زیر تلی از خاک باشم یا افتاده در میان صحرایی بی انتها
چون کنار تو هستم سرد و ارامم مثل سنگ مثل همان بانوی سپید پوشی که در میان خیالها و رویاهایش خوش آرمیده است.
وقتی تو لمسم کنی شاید بشنوم که یکی به دوست داشتنش اعتراف کند
و صدایم کند انوقت دیگر هیچ قطره اشک گرمی دلم را نخواهد لرزاند و هیچ فریادی بیدارم نخواهد کرد
و انگاه که با من هم آغوش میشوی دیگر چه فرقی میکند زیر تلی از خاک باشم یا افتاده در میان صحرایی بی انتها
چون کنار تو هستم سرد و ارامم مثل سنگ مثل همان بانوی سپید پوشی که در میان خیالها و رویاهایش خوش آرمیده است.
وقتی تو لمسم کنی شاید بشنوم که یکی به دوست داشتنش اعتراف کند
و صدایم کند انوقت دیگر هیچ قطره اشک گرمی دلم را نخواهد لرزاند و هیچ فریادی بیدارم نخواهد کرد