شب با بوی جیرجیرک ها می آمد
آسمان پرده انداخته بود
تا معاشقه ی ماه و ستاره را نبینم
ابری عربده کشان می امد
به دیگران می نواخت
بچه ابرها زاری می کردند
آنقدر که روی دستم حس کردم
من هم از ترس خوابم برد
صبح که بیدار شدم
ماه را برده بودند...
آسمان پرده انداخته بود
تا معاشقه ی ماه و ستاره را نبینم
ابری عربده کشان می امد
به دیگران می نواخت
بچه ابرها زاری می کردند
آنقدر که روی دستم حس کردم
من هم از ترس خوابم برد
صبح که بیدار شدم
ماه را برده بودند...
