naghmeirani
پسندها
51,709

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دعا برای سلامتی هم باشگاهیمون
    ختم قران برای سلامتی هم باشگاهیمون
    ختم دعای توسل برای سلامتی هم باشگاهیمون
    سلام نغمه جونم ... خوبی؟!:heart:
    مسافرت بودم گل ِ من ... ممنون که به یادم بودی :w38:
    دلم برا همتون تنگیده بود شدید :heart:
    چه بی تفــــاوت زندگـــــی می کنند
    آدم هـــــا ...

    بی آنـــکه بداننــــد در گوشــــه ای از دنیــــا

    تمـــام دنیــــــای کســـــــی شـده انــــــــد ...!



    گاهى سکوت مى آموزد بودن همیشه در فریاد نیســت...
    سکوت یعنى باشى یـــا نباشى دوستت داشته باشند و دلــتنگت شوند…
    سکوت بی بهانه ترین صدای مهر است و من سکوت می کنم تا بگویم دوستت دارم و به یادت هستم ای دوست..
    خدایِ-عاشقانه-هایِ-کوچک-˙·٠•●♥-

    خیلی تاپیک قشنگیه...ممنون دوست عزیز:w27:
    سلام خوب هستین ؟
    میشه این لینک رو برین به مهندس سایت رای بدین
    این لینک برو]
    آیین عشق ‌بازی دنیا عوض شده‌ ست
    یوسف عوض شده‌ ست، زلیخا عوض شده‌ ست

    سر همچنان به سجده فرو برده ‌ام ولی
    در عشق سالهاست که فتوا عوض شده‌ ست

    خو کُن به قایقت که به ساحل نمی ‌رسیم
    خو کُن که جای ساحل و دریا عوض شده‌ ست

    آن با‌وفا کبوتر جلدی که پَر کشید
    اکنون به خانه آمده، اما عوض شده ‌ست

    حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق
    من همچنان همانم و دنیا عوض شده‌ ست

    فاضل نظری
    واژه ها مرا دلتنگ می کند

    نگاه ها مرا دلتنگ می کند

    کوچه ها خونه ها تمام لحظه ها

    مرا دلتنگ می کند

    و من با حرف به حرف نامت

    دلتنگی ام را در میان قصه ها جار می زنم

    و آخرین نگاه عاشقانه ات را

    برای خود معنا می کنم

    این روزها نه یک بار

    بلکه هزار بار

    دلتنگتر از همیشه ام

    و باخود هجی می کنم

    آخرین سکوتی را که

    نام مرا به ساده ترین شکل ممکن

    تکرار کرد

    این روزها من

    برای بودنت

    برای خواستنت

    برای نگاه کردنت

    و برای بوسیدنت

    دلتنگ می شوم...

    و به همین سادگی

    برای تمام لحظه های با من نبودنت

    دلتنگی می کنم

    مبادا رد پای دلتنگی هایم

    بر زلالی نگاهت جابماند.
    گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،

    بيدارم؛

    گاهگاهي نيز،

    وقتي چشم بر هم مي گذارم،

    خواب هاي روشني دارم،

    عين هشياري !

    آنچنان روشن كه من در خواب،

    دم به دم با خويش مي گويم كه :

    بيداري ست ، بيداري ست، بيداري !

    ***

    اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،

    پيش چشم اين همه بيدار،

    آيا خواب مي بينم ؟

    اين منم، همراه او ؟

    روي راهي تار و پودش نور،

    از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟

    ***

    اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا !

    خواب يا بيدار،

    جاوداني باد اين رؤياي رنگينم !



    یک شب از قافله ی چشم تَرش جا ماندم
    در بیابانِ غمـــش بی کس و تنهـــا ماندم

    عطـش عشق ، دگر باره به جانم افتاد
    تشنه ، نزدیکِ تنِ تشنه ی صحرا ماندم

    آسمان تیره ، زمین گرم ، هوا بغض آلود
    دور شد قایق و من خیره به دریا ماندم

    عمـــر دیروزم اگــر رفت نباشد گله ای
    داد از امـروز که در حسرت فردا ماندم

    دلم از دست دلش پیر و زمین گیر شده است
    ظــاهـــــرا تــازه و شـــــــادابم و بـُرنا مـاندم

    من که خود قافــله سـالار نگاهــش بودم
    یک شب از قافله ی چشم تَرش جا ماندم
    زن ٬

    کتابیست

    با جلدی قطور

    مرد عاقل٬

    هنگام ورق زدن

    زن را نوشته ای در هم وبرهم می بیند

    ومرد عاشق٬

    بدون ورق زدن

    زن را می خواند...

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا