mona-70
پسندها
1,361

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • الان بچه هفت ساله تخت دو نفره داره ،
    زمان ما ، میذاشتن مارو پاهاشون به حالت سانتریفیوژ اینقد تکون میدادن تا پلاسمای خونمون جدا میشد ، میخوابیدیم!:|
    میخواهــــــــــــــــــــــــــــى بدانى چه مــــــــــــــــــــــــى کشم †
    فقط یکبار سیــــــــــــــــــــــــــــگار را
    از آن طــــــــــــــــــــــرف که مــــــــــــــــــــــى سوزد بکــــــــــــــش ¡
    تنهــام نــذار


    سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم

    کــ ــه دیــدم مترسکـــــ

    بـه کــلاغ میــ ــگویــد:

    هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن

    فقـــط تنهــام نــذار!!
    آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد،
    امــا نـه وقتــی کــه در میانشــان هســتی،
    نــــــــه..،
    آنجــا کــه در میــان خـاک خوابیــدی،

    “سنـــگِ تمــام” را میگذارنـد و مــی رونــد….
    دلدادگی


    آخرش حرف حرف مردم شد . . .

    من به درد تو نخوردم !

    حقیقت این است : من فقط به درد مُردن میخورم و بس . . .

    دلدادگی به من نیامده !
    ای واااااااااااااااااااای من
    خب چی کار کنم
    اصلا اگر طراحی بلد بودم انجام میدادم
    اصلا مطلبی خواستی بگووو
    تا نگی همش نصیحت میکنه
    من خودم از نصیحت بیزارم
    آه پنجره...در دشواری سخنی نهفته بود
    و نفسی در دماغ یکی کودک
    انباشته می شد ناگاه
    سرمایی سخت
    بدان زمان که گرمایی در دستی نبود
    آه پنجره
    آه پنجره
    از تمام مناظر گرمت عکسی به من بده
    وز تمام روشنی ات
    بی پرده با من باش
    در دشواری سخنی نهفته بود
    و نفسی در دماغ کودکی انباشته
    و مدادی به دفتری پیچ میخورد
    انگار واژه ای واژگون پهنه ای غریب می شد
    تبانی آسمان و خانه
    سکوتی شوم است و سرد
    آه پنجره
    راهی به رسوایی از آن سو به من بده
    پای می گیرد و افسوس در این سراب
    آواز قمری کوچکی
    انگار
    می کشاندم به شک
    در آمیزه ی دیوار و باد
    تصویری از رهایی و تردید خفته است
    آه پنجره
    احساس را به شانه های خمیده ام بده.
    وعدهنه،هیچ خبری نبود
    حتی حادثه ای
    آن شاپرکی که صبح به زانوی من نشست
    گمشده ی دریا بود
    نه اقبال بامداد.
    فدا سرت 9 ترمم شد
    ولی بجای امروز فردا کردن به کارت فک کن سریع پیش ببرش
    گریه نداره که ای بابا
    این همه ادم پایان نامه پاس کردن شمام یکیش
    فردا با استاد مشورت کن ازش وقت بیشتر بخواه یه فکر تازه بکن
    محکم و زیرک
    اشک مادرپسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟
    مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم!
    پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟
    پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی!
    کی اخه مشغوله
    ای بابا
    خب برنامه ریزی کن
    پایان نامه درباره چیه
    میخوای مطلب درموردش سرچ کنم
    مطمینم میتونی
    منم بعضی اوقات اینجوری میشم
    سر خودت رو با یه چیزی گرم کن
    کتاب داستان و رمان خوبه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا