MOΣIN
پسندها
4,553

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • با این دل ماتم زده آواز چه سازم
    بشکسته نی ام بی لب دم ساز چه سازم

    در کنج قفس می کشدم حسرت پرواز
    با بال و پر سوخته پرواز چه سازم

    گفتم که دل از مهر تو برگیرم و هیهات
    با این همه افسونگری و ناز چه سازم

    خونابه شد آن دل که نهانگاه غمت بود
    از پرده در افتد اگر این راز چه سازم

    گیرم که نهان برکشم این آه جگر سوز
    با اشک تو ای دیده ی غماز چه سازم

    تار دل من چشمه ی الحان خدایی ست
    از دست تو ای زخمه ی ناساز چه سازم

    ساز غزل سایه به دامان تو خوش بود
    دو از تو من دل شده آواز چه سازم
    موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
    ساحل بهانه‌ای است، رفتن رسیدن است

    تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
    شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است

    ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
    پرواز بال ما، در خون تپیدن است

    پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال
    اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است

    ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش
    آیین آینه، خود را ندیدن است

    گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
    پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است

    بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
    خامیم و درد ما، از کال چیدن است

    قیصر امین پور
    می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
    بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
    زنهار به کس مگو تو این راز نهفت
    هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
    فعلا داداش من رفتم چند ساعت دیگه دوباره میام
    هستم داداش دارم دوری تو باشگاه میزنم:D
    قربونت... منم دلم تنگیده بود براتون :cry: هنوز دانشگاه نرفتی؟؟؟؟
    سلام آره تازه اومدم از شهری که دانشگاه میرفتم. خوبی داداش؟:D
    دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم با آن همه آزادگی بر زلف او عاشق شدم

    ای وای اگر صیاد من غافل شود از یاد من

    قدرم نداند

    فریاد اگر از کوی خود وز رشته ی گیسوی خود

    بازم رهاند

    دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم

    در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

    وای به دردی که درمان ندارد فتادم به راهی که پایان ندارد

    از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

    وای به دردی که درمان ندارد فتادم به راهی که پایان ندارد

    دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم

    دیدی که در گرداب غم از فتنه گردون رهی افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم
    ز گرمی بی نصیب افتاده ام چون شمع خاموشی ز دل ها رفته ام چون یاد از خاطر فراموشی

    منم با ناله دمسازی به مرغ شب هم آوازی منم بی باده مدهوشی ز خون دل قدح نوشی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا