ای پرنده ی مهاجر سفرت سلامت اما
به کجا میری عزیزم ؟ قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری ، چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه ، تا همیشه سوت و کوری
میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای برگردی خونه ، گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره ! هرجا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به اینکه شاید سحر رو یه روز ببینینم
آخرش یه روزی هجرت دره خونتو می کوبه
تازه اون لحظه می فهمی همه آسمون غروبه!