اگر لیلی میشدی ، مجنون میماندم ، اگر شیرین میماندی ، فرهاد میشدم
هر افسانه ای از عشق را حقیقت و هر حقیقتی را رویا میبافتم
هر باران که میبارد ، تو در کوچه احساس، خیس خیس پیدا میشوی
هربار که ابر میگیرد ، در گرگ و میش آسمان ، طرح خیالت میروید
هربار که قلبم میشود تب دار ، تو با آن شنل طرح دار ، ظاهر میشوی
ظاهر میشوی و صورتت همیشه در تاریکیِ وهم، ناپیداست
اگر شب را و مهتاب و مرا میفهمیدی ، نه شب ، نه مهتاب و نه من در انزوا نبودیم