massom11111
پسندها
1,510

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بچم درس خون شده از صبح تا شب کلش توکتاب تا چند روز پیشم که سرکارم میرفت خود کشی داره میکنه در کل فکرکنم آخرشم منو بکشه :دی دو روز اومدیم ببینیمش در بسته ی اتاقش جلوجفت چشامه فقط


    بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی ؟
    دست هایم تا ابد تنهاست ، می دانی ؟
    آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو
    زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی ؟
    تو ، خودت را هدیه ام کردی ، ولی من هم
    شعرهایم را که بی پرواست ، می دانی ؟
    هرچه می خواهیم ، آری ، از همین امروز
    از همین امروز ، مال ماست ، می دانی ؟
    گرچه من ، یک عمر همزاد عطش بودم
    روح تو ، هم ، سایه دریاست می دانی ؟
    دوستت دارم» ، همین ، این راز پنهانی
    از نگاه ساکتم پیداست ، می دانی ؟
    عشق من ، بی هیچ تردیدی ، بمان با من
    عشق یک مفهوم بی « اما » ست ، می دانی ؟


    از درز دنيا نگاه مي کنم
    خانه هايي با پرده هاي کشيده
    رهگذراني سر در گريبان
    با سايه هاي کشيده ...

    از درز دنيا نگاه مي کنم
    کوچه
    تا دو سوي عالم
    بي خواب است ...

    چندي است دنيا
    مرا به کناري نهاده است
    و نمي بيند
    از درز دنيا نگاه مي کنم ...

    .

    .

    .

    در پناه خداي مهربون باشي هميشه عزيزم ...



    گاهی گمان نمی كنی و می شود ...

    گاهی نمی شود ... نمی شود ... نمی شود !

    گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست ...

    گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود ...

    گاهی گدای گدايی و بی نصیب ...

    گاهی تمام شهر گدای تو می شود ...!


    baran
    سلام معصومی گل،خوبی؟خوشی؟
    خوشحال میشم سر بزنی:
    تولد مقداد (آلوین)[IMG]
    ای شمع من بسوز که پروانه میرود---زین آستان صاحب این خانه میرود
    ای شهر جدو امجدو والا سوتر من----بنگر حسین چگونه از این خانه میرود
    از نای شام ارازل کوفی نوشته اند---آل علی چرا ره مارا نمیرود
    از ما حسین چه دیده که فرمان نمیبرد----بیعت نمیکند ره خصمانه میرود
    من کی دهم به ظلت و خواری تن ای وطن----عنقا مگر به دانه پی دانه میرود؟
    آن کو نسب ز خند جگر خواره میبرد---مسجد به پشت سر سوی میخانه میرود
    یر جای باب و جد من اکنون به منبرش----فرزند هند و راده ی مرجانه میرود
    غیرت کشد اگر نکشندم به راه دین---فرزانه زیر پرچم دیوانه میرود
    هرگز حراس کشته شدن نیست در دلم---اینجا که عاقبت سوی جانانه میرود
    مادر به پای خیز و دعا کن-------به کاروان موسی تو اگر چه دلیرانه میرود
    بنگر به اکبرم که چه تعجیل میکن---عباس را ببین که چه مردانه میرود
    ای باغبان دگر بنشین بر عزای گل---فصل خزان رسیده و ریحانه میرود


    دلا محیا شو
    محرم حسین می آید ...
    ندای مکتب انسان پرورش به گوش آید ...
    دلا محیا شو
    که کاروان حسین رهسپار سوی خداست ...
    ز مردگی به درآ !
    تا تو را بیاموزد
    چگونه بودن را ...
    چگونه مردن را ...
    .
    .
    .
    التماس دعا ...


    گفت با هر سختي، آساني ست

    با هر رنج، شادي

    در دل هر غم، نشاط

    راست مي گفت او ...

    و من

    تا نرنجيدم نخنديدم ...!!!


    محمد جعفری(آزاد)
    لحظه های کنارهم بودن انقدر با ارزش هستن که برای یه دقیقه بیشتر با هم بودن باید جشن گرفت.یلدا مبارک
    .
    وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داری
    وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی
    وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه
    وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته
    وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت
    لبخند میزنه
    وقتی جایی نشستی که کنارت خالی بود به یاد بیار کسی رو که توی اغوشت جا
    میگرفت
    وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات
    گم میشد
    وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند
    سلااااااااااااااااااااااااام مصوم جونمممممممممممم
    کجایی عزیز؟؟
    ..
    حسابی چسبیدی به درسا دیگه اره؟؟؟
    افررررررررررررررررررررررررررریننن

    کار خوبی میکنی
    ..
    راستی معصوم این ترم پایگاه داده داری؟؟؟[IMG]
    میخواستم ببینم اگه داری استادش کیه؟؟..احیانا روحانی نیس؟؟[IMG]


    عمريست

    دريا...دريا...باران

    به خورد تو داده اند

    و تو

    هنوز جنگل نشده ای !

    وقتی سرنوشت تو: کوير است

    حتی آسمان هم

    در برنامه ی آتی

    اعتباری برای رویش تو تخصيص

    نمی دهد ...!!!


    فرشته مه نگار
    بیر گون یولوم دوشدو مزارستانا
    بئله حس ایلدیم دوران یاتیپدی
    گوردوم فبریلیری سسسیز سمیرسیز
    بیلدیم دن گورتاریپ درمان یاتیپدی
    سولکدیم بیر داشا ناتوان دیزی
    زیارت ایلدیم آخر اومموزی
    گوردوم دار قبیرده ضالیم چنگیزی
    ایلییپ دونیادی ویران یاتیپدی
    ایتدیم قایدام ایاخ دایاندی
    باخدیم بیر قبیره اورگیم یاندی
    دونیانی ترک ائدیپ بیر آز زماندی
    یار وصلین گوممیش جوان یاتیپدی
    حیرسیدن دیشلریم بیر بیرین یئدی
    گوزوم گاه آغلادی گاه گولومسدی
    داشین اوستوندکی یازیلار دیدی
    شاعر آستا یری انسان یاتیپدی
    آل قانا بویاددی دیشیم دوداغی
    هر ندن چتیندی اولاد فراقی
    گوردوم بیر قبیرده خیردا اوشاغی
    آناسینان اوزاخ گریان یاتیپدی
    اویما بو دونیانین پیس مرامینا
    دونیا سلیمانار سکمیش کامینا
    یولچو طئنه ورور شاه مقامینا
    آقادان یوخاری چوبان یاتیپدی
    معصوووومممممم؟!!!
    1 هفته؟!
    نه مثل اینکه من باید ازت کارنامه بگیرم!
    اين جا حراج ِ دم به دم دل بريدن است!
    تنها پناه ِ غربت ِ ما خواب ديدن است!
    تقدير عشق هاي پريشان ِ بي مدار،
    در اولين سلام، به پايان رسيدن است!


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی

    چی بگم والا این سما انقدر نیست منم دیگه نمیشناسمش بهش سلام برسون

    عشق من خوبه؟؟[IMG]
    ممنونم گل زیباو مهربونم همه روزات عید باشه و همش پر از شادیو نشاط [IMG]


    دخترک در برابر دفتر خاطراتش نشست ...

    آرام آنها را ورق زد ...

    صحنه ها پی در پی اجرا می شدند ...

    کارگردان ناتوانی بود که از مونتاژصحنه ها برنمی آمد !

    بادی وزید ...

    برگها به سرعت ورق خوردند ...

    مثل سالهایی که سریع و بی سر وصدا از پیش چشمانش عبور کردند ...

    و او غرق در اوهام دنیا

    رفتن هیچ کدام را حس نکرد ...


    ....


    خدایی دید ...

    نوری دید ...

    تسبیح... گل...پرنده...درخت...

    و حالا اشرف مخلوقات : انسان !

    اشرفی که کنار ادات ایمان

    گل...پرنده ... درخت

    احساس حقارت می کرد !


    ...


    باران بارید ...

    خاطراتش را شست و با خود برد !

    او ماند ...

    بغض ماند ...

    تنهایی ماند ...

    و

    نوری که در خاطراتش گم شد ...!


    NasibeH
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا