دهه
داداشی من که ظهر وقتی با آناهیتا بودم سلامت کردم
............
اوا حمید دیگه امروز مجبور شدم لوت بدم
همه دخترای مردم و سر به راه کرده بودی
زشته پسر زشت
مصومی این داستان گرگه رو شنیدی که لباس گوسفند پوشیده بود رفته بود قاطی گوسفندا
همینه دیگه
همین
همی