بسم ربّ الهادی
شاهین که نیست او، که جغدی یهودی است
زین پس جنازه ایست که فعلا عمودی است
گوساله ایست که دمیده در آن یهود
موسی رسیده، زمکرش بُوَد چه سود؟
لعنت به او، به صدا و به فکر او
لعنت به جمله ی اجزای شعر او
این عقده ها هنوز، ز شمشیر حیدر است
این عقده هایِ اُحد و بدر و خیبر است
جانم کم است که فدای نقی شود
عمرم چه غم که به پای تقی شود
تِسع و عَشَر ستاره ز یک کهکشانِ نور
خاری شده به چشم عنودانِ دیده کور
دستم رها نمی کند امّا دگر قلم
تا شعرِ مرگِ جغدِ یهودی زند رقم