marysasarvar
پسندها
24

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرداب گونه ام ، و تو نيلوفری هنوز

    ها. . . بی بهانه در غزلم می پری هنوز



    اينجا ترانه مُرده گلم! ، مانده ام چرا -

    در شوره زار عاطفه ، رنگين تری هنوز ؟!



    در يادها و خاطره ها رفته ای ، ولی

    بيچاره عشق ، مانده به خوش باوری هنوز



    کالای سرد ِ « فاصله بازار » در رکود

    تنها تويي که شعر مرا میخری هنوز



    سهمم هميشه گريه شده ست از نبودنت

    ای باغ ِ خنده ها! که دلم می بری هنوز



    با عشق ها ، مسافر شهر غزل شدم

    احساس شاعرانه! که در دفتری هنوز . . .



    خالی تر از هميشه لبم از تو پر شده ست !

    چون « بوسه های وسوسه در بستر » ی هنوز



    بر اين همه ترانه ، خدا هم نظر نکرد !

    آه! ای نهال غصّه! چه بارآوری هنوز
    حالا كه انتظار تو پژمرد در دلم

    در باغ خشك خاطره ديگر جوانه نيست

    پروانه ها كه بي تو به وجدم نمي كشند

    حتي بهار عاطفه هم پُر ترانه نيست




    مي خواستم بدون تو دريا شود دلم

    مرداب گونه اي شد و نيلوفرم شدي

    دريا كه حسّ و حال حقيقت شدن نداشت

    فهميده ام كه مثل دلت بيكرانه نيست




    آنجا براي ثانيه ها شعر مي شوي ؟

    مانند زخم ِ حسّ غريبي كه در من است ؟

    من تا ابد خيالِ تو را زندگي كنم ؟

    اينجا كه بي خيال تو ، شبْ شاعرانه نيست




    دلتنگ بوسه هاي توأم مثل اين غزل

    مي بارمت به قافيه همواره در خودم

    با شعري از تو فاصله را گريه مي كنم

    از غم بپرس! گريه ي من بي بهانه نيست




    برگرد ، اي شكوفه! به باغم جوانه كن

    برگرد و صادقانه به عشقم گواه باش

    بر روي غصه با قلمت خط ردّ بكش

    اينگونه شعرِ فاصله ها عاشقانه نيست




    رفتي و من به دست غمت قبر مي شوم

    اين مرده باز ، مانده به چشم انتظاري ات

    شمعي خودت براي مزارم بياوري

    جز نور « چلچراغ نگاهت » شبانه نيست
    این روزها

    تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد

    شعرهای تنهایی

    شعرهای دلگیری

    شعرهایی از شکست

    این روزها فقط دلم شعر می خواهد

    شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند

    تا نابودی

    فقط به دنبال صدا می گردم

    صدایی برای همراهی

    صدایی برای تاکید تنهایی

    فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟!

    صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟

    خدا پیر شدم کسی ندید

    خدا ترسیدم کسی ندید

    خدا تنها شدم

    تنها . . .

    کسی ندید

    خدا مگر نمی گویند تو می شنوی

    ببین چه سخت می گذرد اوقات تنهایی

    خدا نمی دانم چرا نامه هایم را نمی خواند

    خدا نمیدانم نمی خواند یا نمی فهمد

    خدا دگر به نامه رسان اعتمادی نیست

    نمیدانم شاید به قلب او وفایی نیست

    همین روزها به جایی میروم

    جایی به وسعت تمام تنهایی ام

    جایی برای فریاد

    خدای عزیزم دستانم را بگیر . . .
    دستان او بر گردن من بود

    وقتی که او حرف از جنون می زد

    يک التماس ِ ساده ی دشوار

    پيکی که با هر لب . . . به خون می زد




    من محو چشمان سياه او

    او در لَهيب ِ با خدا بودن

    من در حصار دستهای او

    يک بوسه تا اوج ِ رها بودن




    مستانه می خندد . . . ! ولی افسوس

    بر گونه هايش ؛ خشکسالی هاست

    از روزهای سرد پاييزی !

    بر سينه ی او يادگاری هاست




    اما چه بی رحمانه می گيرد

    از من تمام خاطراتش را

    بيهوده می کوشم که برگردد . . .

    او می برد با خود بهارش را




    بر اين تن سرد ِ هوس بازم

    می ريخت گرمای وجودش را

    در گوش من نجوا کُنان می خواند

    غمگين ترين شعر شُکوهش را




    ديگر مَلول از بی سرانجامی

    سر مي گذارد بر سر ديوار

    سرگرم يک روياي راز آلود

    يک بوسه ی ديگر ، فقط يکبار . . . !!؟
    دلم اگر چه به هر واوه اي مقيد نيست

    به اينكه « عاشقتم » ذره اي مردد نيست


    به اين نتيجه رسيدم كه « دوستت دارم »

    براي گفتن حسّم زياد هم بد نيست


    تو مثل حادثه ي رو به ماه مي ماني

    ستاره ای ، ... و غم ِ « آمد و نيامد » نيست


    چقدر فاصله! عشقم! چقدر دلتنگم!!

    نوشته اي كه تو را در خودم بريزد نيست


    * * *

    ببخش شاعرتم ، باز اگرچه مدت هاست ...

    هنوز اين غزلم شكل آنچه بايد ، نيست


    سروده هاي غزلگونه ام براي خودت

    فقط « تو » لايق اين عاشقانه ها هستي
    چقدر جالب روز آخر بدنيا اومدي؟روز تولدت حتما به يادم ميمونه.
    ميشه بدونم چند سالته؟
    راستي نظرت درباره شعرهاي امروز چي بود؟بي ادبي نباشه ولي نظرت در باره ي بوسيدن چيه؟
    من خيلي هم مهربونم.بر خلاف ميل باطنيم براي ارشد فعلان قصد خوندن ندارم.ميخوام اول سربازيمو زود تموم كنم.
    عزيزم چرا بايد هواي دلت باروني بشه؟
    حيف نيست زندگي با اين همه قشنگي!...
    خوشحالم كه خوشت اومده.
    چه خبر ؟چه كارا مي كني؟در ساتو ميخوني؟
    یک روز می بوسمت !

    هر چه پیش آید خوش آید !

    حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !

    دلم ترسیده

    که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی

    آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من

    حالا آن قدر دوست داشتنی شده

    که برای خیلی ها سه حرف که سهل است

    هزار هزار حرف باشد

    به قول شاعر : عشق کلاس اول

    تنها سه حرف است

    اما کلاس آخر

    عشق هزار حرف است . . .
    یک روز می بوسمت !

    یک روز که باران می بارد

    یک روز که چترمان دو نفره شده

    یک روز که همه جا حسابی خیس است

    یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ

    آرام تر از هر چه تصورش را کنی

    آهسته ، می بوسمت . . .
    یک روز می بوسمت !

    یکی از همین روزهایی که می خندانمت

    یکی از همین خنده های تو را ناتمام می کنم :

    می بوسمت !

    و بعد ، تو احتمالا سرخ می شوی

    و من هم که پیش تو همیشه سرخم . . .
    یک روز می بوسمت !

    پنهان کردن هم ندارد

    مثل خنده های تو نیست که مخفی شان می کنی

    یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود

    مثل نجابت چشمهای تو است

    وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان می شوند

    عریانی اش پوشاندنی نیست ، پنهان نمی شود . . .
    صدای ناز گیتارم شبا وقتی که بیدارم

    صدای بغض من میشه ، تو رفتی من یه بیمارم



    صدای گریه های من به اوج آسمون میره

    دل غمگین بیمارم از این عاشق شدن سیره



    کشوندی تو منو تا غم ، از این بدتر مگه میشه ؟

    نگو گریه نکن بی من ، نگو لطفا اگر میشه !



    بگو بد بودم و رفتی ، نگو رفتن یه تقدیره

    اگر خوبم چرا رفتی ؟ ، دلت جایی بگو گیره



    تو چشمای سیاهت رو به کی دادی، چرا جز من ؟

    بدون جز من نبود عاشق ، بدون اونا همه دزدن



    که زیباییتو می بینن ، به دنبال یه شب با تو

    که بعد میزارن و میرن ، شریک میشن یه شب جاتو



    ولی من روز و شب هامو به پای تو حروم کردم

    که رسم عشقو تا آخر به پای تو تموم کردم



    نگو رفتی که خوشبخت شی ، بگو این هم هوس بوده!

    منم میرم به سوی مرگ ، نگو ترک نفس زوده
    نمی دونید که این روزا جیب ترانه خالیه

    وقتی نباشه قافیه ، شاعر ما چه حالیه



    وقتی قلم خوابه همش ، یا که ورق مونده تمیز

    لابد که قلب عاشقم ، شده گرفتار و مریض



    نمی دونه چیا بگه ، دوباره از یه عشق پاک

    که یادگار ِ عکسیه ، که این روزا گرفته خاک



    اون که همه میگن بسه ، شده یه تکرار عجیب

    منم همش میگم آره ، مثل یه شاعر نجیب !



    ولی خدا می دونه که ، نبوده این دست خودم

    این که به من میگن همه ، شاعر ِ تکراری شدم



    آخه منو تنها گذاشت ، صاحب این ترانه هام

    منم شدم شاعری که غرق شده توو بهانه هام



    واژه ی تکراری ِ عشق ، واژه رفتن و شکست

    جمله تکراری من ، که اون همه درها رو بست



    شاید باید دعا کنم ، که باز یکی دیگه بیاد

    غمو بگیره از من و ، ترانه ها بشه زیاد



    ولی فقط سوالمه ، میشه بازم عاشق بشم ؟

    دلم بلرزه با نگام ، دوباره عشقو بچشم ؟



    اگه بشه خوبه ولی ، میگن وفای من کمه

    ببخشیدا تکراری ام ، آخه سزای من غمه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا