maryam_22
پسندها
5,020

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • از این نا مهربونی ها دارم از غصه میمیرم




    رفیق روز تنهایی یه روز دستاتو میگیرم




    تو این شب گریه میتونی پناه هق هقم باشی




    تو ای همزاد همخونه چی میشه عاشقم باشی؟؟
    یه عمره فکر دریام و


    تو این مرداب سرگردون


    بهت رویامو می سپارم


    بهم دریامو برگردون
    کاشکی امشب مثل ماهی تــوی تـنـگـت بودم

    مـثـل سـال هـای گـذشــتـه مات تو، گنگت بودم

    کاشکی امشب مثل عشقای تـو کـوتـاه مـی‌شـد



    اون کـه بایـد بـرسه ، ایـن دفـعه پـیـدا مـی شد
    دوباره دانشگاها شورو شد یادم اومد منم مهندسم

    شبی که رفتی در خیابان نشستم گریه کردم...
    از غم دردی که دیدم بی تو هستم گریه کردم...

    خواستم از آرزوهای دلم حرفی بگویم...
    چون نبودی باز با یادت نشستم گریه کردم...

    از غرورم کوه ها را زیر پایم می نهادی...
    من برایت این غرورم را شکستم گریه کردم...

    گرچه لبخندی زدم گفتی «خداحافظ» ولی من...
    تا تو رفتی عقده ی دل را گسستم گریه کردم...

    خواستم چون لحظه ای از دیدنت غافل نگردم...
    چشم را پشت سرت دیگر نبستم گریه کردم...
    ;)
    هیچ میدانی چرا ، چون موج ،

    در گریز از خویشتن ، پیوسته می کاهم؟

    - زان که بر این پرده تاریک ،

    این خاموشی نزدیک،

    آنچه می خواهم نمی بینم،

    آنچه می بینم، نمی خواهم.
    اوووووووووووووووووووف
    امضاشوووووووووووو، دیازپامش رووووووو
    اوووووووووووووووف البومشووووووووو
    اوووووووووووووووف اوووووووووووفشوووووووووو
    مرسی مرسی
    ممنان ممنان
    مونم دلم به سمت منفی بی نهایت میل میکرد اصن :دی
    مغسی واسه ارزوهای خوشگلت
    میگنا خدا خر رو شناخت بهش شاخ نداد!!

    حایت شوماست، خوبه حالا یکبار اونم با فرجه بردین، اوششششششششش :دی
    قانع به یک استخوان چو کرکس بودن

    بـه ز آن که طفیل خوان ناکس بودن

    با نـان جـوین خـویش حـقا کـه به است

    کـالــوده و پـالـوده هـر خــس بودن
    پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و کلاهش را روی سرش کشیده بود و استراحت می کرد. سواری نزدیک شد و از او پرسید: هی پیرمرد! مردم این شهر چه جور آدمهایی هستند؟
    پیرمرد پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟


    گفت: مزخرف!


    پیرمرد گفت: اینجا هم همین طور!


    بعد از چند ساعت سوار دیگری نزدیک شد و همین سؤال را پرسید .


    پیرمرد باز هم از او پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟


    گفت: خوب... مهربونند.
    پیرمرد گفت: اینجا هم همینطور...!
    هیچ اسبی دیده ای غیبت کند
    یا به اسـب دیـــگری تهـمـت زنـد؟

    هیچ خرسی آتش افروزی کند؟
    یـا گــرازی خـانـمـان سـوزی کـند؟

    هیـچ گــاوی دیـده ای کز اعتیاد
    داده گــاو و گــاوداری را به بـاد؟

    پس چرا انسان ِ با عقل و خرد
    آبـــروی دام و دَد را مـــی برد؟

    پــس بُوَد دیــوانـه بــی آزار تــر
    زان که محروم است از عقل بشر

    مولوی استاد حکمت در جهان
    کرده بس این نکته را شیرین بیان

    آزمودم عقل دوراندیش را
    بعد از این دیوانه سازم خویش را

    زین سبب آنکس که می نوشد شراب
    تا شود لایعقل و مــست و خراب

    چون شود از عقل و حیلت بی خبر
    پس شرف دارد به شیخ حیله گر
    چیست فرق آدمی با جانور
    تا که می نازد به خود از آن بشر؟

    آدمی را گر نبـود این امتـیاز
    او بـیـش از جـانــور غـرق نـــیـاز

    هست این نیروی ممتاز بشر
    عـقـــل دور اندیـش و آینـده نـگر

    در شگفتم من چرا این برتری
    گشته در او مایه ی وحشی گری؟

    در طبیعت بی گمان هر جانور
    هست در هنگام سیری بی خطر

    من نمی دانم چرا نوع بشر
    بعدِ سیری می شود خونـخوار تر؟

    در میان جنگل دور و دراز
    هیچ حیوان دیده ای همـجنس باز

    هیچ شیری دیده ی در بیشه زار
    جمع شیــران را کِــشَد بالای دار؟

    هیچ گرگی بوده کز بهر مقام
    گـرگــها را کرده باشد قتـل عام؟

    هیچ ماری دیده ای با زهر خود
    کشته ها برپا کند در شهر خـود؟

    هیچ میمون ساخته بمب ِ اتم
    تا که هستی را کند از صحنه گم؟

    دیـده ای هــرگز الاغـی باربـر
    مـیــن گــذارد کــار، زیر ِ پــای خـر؟
    دارم دق می کنم ، تحمل ندارم
    دیگه خسته شدم ، دارم کم میارم


    دلم تنگ شده و دیگه نا ندارم
    همش فکر توام ، همش بی قرارم


    دیگه اشکی برام نمونده که بخوام
    برات گریه کنم ، فدای تو چشام


    دلم داره واسه تو پرپر می زنه
    تو رفتی و هنوز خیالت با منه


    بدون تو کجا برم ، کنار کی بشینم
    تو چشمای کی خیره شم ، خودم رو توش ببینم


    تو که نیستی به کی بگم چشاشو روم نبنده
    به کی بگم یکم نازم کنه که بهم نخنده


    بدونه تو با کی حرف بزنم ، دردت به جونم
    تو این دنیا به عشق کی ، به شوق کی بمونم


    به جونه چشمات از تموم این زندگی سیرم
    تو که نیستی همش آرزو می کنم بمیرم


    حوا ماندن تاوان سنگینی دارد

    وقتی آدم برای هر دم و بازدم

    به هوا نیاز دارد...
    خواهيش...ميگم خونه تكوني كردم ديدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوشگل شده؟به نظرت؟
    با این دل ماتم زده آواز چه سازم
    بشکسته نی ام بی لب دم ساز چه سازم

    در کنج قفس می کشدم حسرت پرواز
    با بال و پر سوخته پرواز چه سازم

    گفتم که دل از مهر تو برگیرم و هیهات
    با این همه افسونگری و ناز چه سازم

    خونابه شد آن دل که نهانگاه غمت بود
    از پرده در افتد اگر این راز چه سازم

    گیرم که نهان برکشم این آه جگر سوز
    با اشک تو ای دیده ی غماز چه سازم

    تار دل من چشمه ی الحان خدایی ست
    از دست تو ای زخمه ی ناساز چه سازم

    ساز غزل سایه به دامان تو خوش بود
    دو از تو من دل شده آواز چه سازم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا