maryam_22
پسندها
5,001

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تقصیرمن نیست شیب تخت به سمت توست...لیز میخورم به فکرت...
    عکســـــت را نگــــاه میکنــــم

    آخ کــــه ایــــن عکـــس

    پیـــر نمیشـــود

    امــــــا ،

    پیـــــــرم میکنــــد
    نگرفتی دیگه ! :D

    منظورم این شعر نامجو بود ! :D

    " ابلها مردا ، عدوی تو نیستم من ؛ انکار توأم !
    یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.ناگهانیک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.پری چوب جادووییش رو تکون داد و اجی مجی لا ترجی
    دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک Qm2در دستش ظاهر شد. حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت: خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم. خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!! پری چوب جادوییش و چرخوند و.........
    اجی مجی لا ترجی
    و آقا 92 ساله شد!
    شبت بخیر مرمری
    ایشالا بتونم جبران کنم محبتات رو
    ممنونم...
    نه نه
    نه نه مریم
    این سکوت ها الکی نیست
    این سکوت ها هیچ وقت الکی نیست
    به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

    روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

    من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

    روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟
    وقتی بیدار شدم تمام تنم درد می کرد و می سوخت. چشم هایم را بازکردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده.

    اوگفت:«آقای فوجیما . شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید.»

    با ضعف پرسیدم :« من کجا هستم؟»

    آن زن گفت :« در ناگازاکی»



    نوشته Alan E Mayer

    ترجمه گیتا گرگانی



    توضیح مدیر سایت :

    بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی دو عملیات اتمی بودند که در زمان جنگ جهانی دوم به دستور هری ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا، علیه امپراتوری ژاپن انجام گرفتند. در این دو عملیات‌، دو بمب اتمی بر روی شهر هیروشیما و سه روز بعد بر روی شهر ناگازاکی انداخته شد که باعث کشتار گسترده شهروندان این دو شهر گردید. حدود ۲۲۰٬۰۰۰ نفر در اثر این دو بمباران اتمی جان باختند که بیشتر آنان را شهروندان غیرنظامی تشکیل می‌دادند. بیش از نیمی از قربانیان بلافاصله هنگام بمباران کشته شدند و بقیه تا پایان سال ۱۹۴۵ بر اثر اثرات مخرب تشعشعات رادیواکتیو جان خود را از دست دادند.

    شهر ناگازاکی در ایران به اشتباه ناکازاکی خوانده می شود .
    ادامه
    شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
    فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآیید! دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است!
    استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.
    استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
    شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
    شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟
    عبدالله عبداللطیف در ادامه می نویسد :
    آقای جکسون وقتی دید از غربت و تنهایی گلایه دارم ، دلداریم داد و گفت امیدوارم بحرین باز به ایران برگردد تا تو هم بتوانی به کشورت برگردی . امیدوارم من هم روزی کشورت ایران را از نزدیک ببینم می خواهم مسجد جامع یزد را که تعریفش را خیلی شنیده ام از نزدیک ببینم می خواهم حکیم ارد بزرگ را از نزدیک ببینم می خواهم آرامگاه حکیم فردوسی را ببینم .

    عبدالله عبداللطیف می گوید به آقای جکسون گفتم : دعا کنید رژیم خونخوار آل خلیفه سرنگون شود آنوقت همه چیز با همه پرسی در بحرین درست می شود .
    عبدالله عبداللطیف مسئول تشریفات و اقامت آقای مایکل جکسون در بحرین ، که هم اکنون در تبعیدی اجباری ساکن اسپانیا است در کتاب خاطرات خود می نویسد :

    یک ماه قبل از درگذشت آقای جکسون توانستم تلفنی با ایشان صحبت کنم او می گفت در بحرین خیلی چیزها یاد گرفتم .
    من فهمیدم که :

    مظلومیت یعنی شعیان بحرین
    دیکتاتوری و بدکرداری یعنی خاندان آل خلیفه [حاکمان کشور بحرین]
    انسان حقیر یعنی شیخ عبدالله بن حماد آل خلیفه [پسر حاکم بحرین]
    مرد: خداوندا، چرا چشمهای زن را اینقدر زیبا آفریدی؟!
    خدا: برای اینکه با این چشمان زیبا تو را ببینید و تو را مست سازد.
    مرد: خداوندا، چرا لبهای زن را اینقدر زیبا آفریدی!؟
    خدا: برای اینکه ترا ببوسد.
    مرد: خداوندا، چرا پوست زن را اینقدر لطیف آفریدی!؟
    خدا: برای اینکه تو آن را لمس کنی و لذت ببری.
    مرد: خداوندا، چرا زنها را اینقدر احمق آفریدی!؟
    خدا: برای اینکه بتواند عاشق موجود بی‌خاصیتی مثل تو بشود و از تو نگهداری کند
    شیکاگو: یک دست روی فرمان، یک دست بیرون پنجره

    نیویورک: یک دست روی فرمان، یک دست روی بوق

    بوستون: یک دست روی فرمان، روزنامه در دست دیگر، پا محکم بر روی پدال گاز

    اوهیو: هر دو دست بر روی فرمان، هر دو پا روی پدال ترمز، قرار گرفتن در تیر رس تروریست ها

    کالیفورنیا: هر دو دست روی هوا، قیافه گرفتن، هر دو پا روی پدال گاز، صورت چرخیده و مشغول صحبت با کسی که روی صندلی عقب نشسته

    به ایران خوش آمدید: یک دست روی بوق، با دست دیگر مشغول دست دادن، یک گوش به موبایل، گوش دیگر مشغول شنیدن موزیک با صدای بلند، پا بر روی پدال گاز، چشمها به خانمهای کنار خیابان دوخته شده، صحبت با شخص دیگری که در ماشین بغل او در حرکت است.
    با تو چه زندگیهایی که تو رویا هام نداشتم


    هر چی شعر عاشقونس، من برای تو نوشتم

    تو جهنم سوختم اما می نوشتم تو بهشتم


    اگه عاشقانه گفتم ، عشق تو باعث شه

    اگــــه مــردم تو بــدون چه کســی وارث شـه
    سنگ در برکه می اندازند و می پندارند
    باهمین سنگ زدن ماه به هم می ریزد


    کـِـی به انـداختن سـنـگ پـیاپی در آب
    ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا