باید راهی جست
در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم
همیشه به دنبال نوری بودم
نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان
چه بلای وحشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست
در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است
و نمی توانی کاری کنی
اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست
"تو می توانی"
این تنها نیرویی است که از اعماق و جودت فریاد می زند
تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی
واینگونه بود که پابر رکاب اسب نهادم به امیدسرفرازی ملتی بزرگ