mani24
پسندها
36,449

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ​عشق من

    دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

    چشمانت ....پاکی اسمان را ...

    بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

    سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

    مرا ......

    چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...

    شاهزاده ی من ...














    عشق من


    در کوچه ها .....

    ترنم اسمان نواخته میشود ...

    باران میبارد ...

    بوسه های عشق بر جای پای عاشقان نواخته میشود ...

    تو مرا میبینی .....در خودت ...

    دستم را میگیری ...

    و مرا به اسمان دلت رهسپار میکنی ......جانم را به جانت پایپند میکنی ...

    فصل نگاهمان را .....چه عاشقانه تماشا میکنیم ....

    باران . ...شاهد پیمان قلبمان ...

    مینوازد و ثبت میکند ..

    بوسه ها را ...

    نوازش ها را ..

    خاطرات را در هم اغوشیمان ....

    شاهزاده ی من ...

    زندگی من ..

    دل به دل میگوید که دلدار کیست ...که صندوقچه ی اسرار خاطرات چیست ...

    دلم غوغای عشق است و بس ..

    مگر عاشقی کار دلدار نیست ؟

    پس چرا تورادراین محفل رویایی زمزمه یار نیست ؟

    من مملوء از هر چه احساس دلواپسی ..تو را میجویم وانتظارم را پایانی نیست ..

    کجایی یار من ؟...که من از احساس تو در قلبم سرشارم و بس ...

    مرا شمیم بی قراری جوشان است و بس ...

    توئی تکیه گاه من ..

    مرا حبس کن در اغوشت ...که تو را زندانی از ابدیت ترانه ی ارامش است ...

    میخواهم ساکن شوم دنیا را

    دنیای من اغوش توست ..

    ساکن شوم کوچه های عشق را

    که همان قلب توست ...

    میخواهم بشنوم نغمه های روز های زندگی در سایه ی عشق را ...

    که همان ترنم صدای توست ..

    میخواهم .. عطر نفسهایت را در نوای کوچه باغ عشق ساکن نشینم ...

    که همان نفس کشیدن ازبازدم نفسهای توست ..

    مرا همراهی از دل باش ..مرا همراه روزهای وصال درمیعادگاهمان در اغوش یکدیگر باش ...

    دوستت دارم

    شاهزاده ی من ...

    زمستانی طاقت فرسا ....

    صدای سوز سرما ....صدای باد پیچیده در درختان تنها ... ..

    اتاقی تاریک ....نگاهی منتظر .....پنجره ای که باد را در اغوش خود میپیچاند ....

    و من همه ی لحظه هایم را با پنجرها در میان گذاشتم .....

    تن سردم از نبودنت ....ندیدنت .....

    سکوتی جاری از صدای تپش های قلبم ....کنجی از اتاق را اغوش تو خواندم ...

    به این امید که باز گردی ...شمعی از خاطراتم برپا کردم ...

    شمع را روشنی بخشیدم و تمام شدنش را نظاره گر بودم ....و من از تمام شدنش درد میکشیدم ....

    ایا تو می ایی ؟؟؟

    ایا چشمانم را با نگاه دوباره ات برای ابدیت عشقمان روشنی میبخشی ؟؟؟

    این جا همه چیز از تو میگویند ....

    قلم از تو مینویسد ....

    قلب از تو میتپد ...

    چشمانم از تو مینگرد ...

    اندیشه ام با خاطرات تو زندگی میکند ...

    اغوش سردم با امید بازگشت تو تصور گرما را در خیال خود میپروراند ..

    در این تنهایی و تاریکی ....به امید امدنت من زنده ام و نفس میکشم .....

    عشق من ....ایا تو می ایی ؟؟







    عشق من

    قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......

    نگاهم را

    دستانم را به تو هدیه میدهم ..

    امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....

    من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...

    پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم ...

    مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!

    بوی عطر تنت را مدت هاست به انتظار نشسته ام ...

    با نگاهم به دنبالت میگردم ...

    توئی تنها بهانه دلخوشی هایم

    تنهایت نمیگذارم ....

    رهایت نمیکنم ....


    تو با نگاهت ..عشقت را در قلبم میپرورانی ....

    دوستت دارم ....

    زندگی من .....

    دلم تنگ است

    نغمه ای ازحدیث دلتنگیم را باز گو میکنم ..دغدغه نگاه پر از خواهشم برای بازگشت تو ...

    دلم تنگ است ..

    بر من ببار ...ببار از تفسیر سکوت عشقت که مرا مجنون خود کرده است ..

    اینجا منم و یک عالمه خاطره ....خاطرات دستان تو ....نگاه تو ....چه بی تاب مرا صدا میکند .

    بی تو چه کنم ...چه کنم با این همه خاطره که در قلب من است ..

    .انتظار ...برای بازگشت تو .......مرا زبانزد خاص عاشقان کرده است ...

    این فاصله هیچ گاه نتوانست یادت را از من بگیر ...یاد توئی که عشق همیشگی ام هستی ....

    پر از حسزتم ....پر از حسرت داشتن حرارت اغوش تو ...

    به من برگردون نگاهت را ...که سخت دلتنگم ....سخت دلتنگم ...

    به من بگو چه کنم در حسرت حتی یک لحظه ترنم صدای تو ...

    پر از بارانم ..پر از باران کلام عشق ..

    باران نگاهم در نهان وجودم ...تو را میخواند ....دستان تو را ...

    نگاه انتظار دلم برای داشتن دوباره اغوشت را بازگشتی به شهر عشق باش ....که من سخت دلتنگم ...

    زندگی من ...


    امشب

    از ان شبهاییست .......که دل بیتاب است ........عشق ..اواز خوان کوچه های مهتاب است .......

    امشب .......از ان شبهاییست که خاطزاتم را دوباره از نو مینویسم .....

    از شبهایی که نگاهت دوباره در سرنوشتم مینویسم ......

    من خاطراتم را هر ثانیه در خود دوباره تکرار کنان زندگی میکنم ............

    چه شبیست امشب .........من با تو همه عالم را به خواب میکنم ...............

    سکوت میکنم ..........در رویایم تو را تصور میکنم ......

    در رویایی عاشقانه .........تن به تن...... .لب به لب .....تو را نوازش میکنم ......

    اههههههههه ........حرارتت مرا زندگیست .......

    نسیمی که مرا از انسوی دریا میخواند ......

    نفست مرا نسیمی از زمستان سرد به اغوش گرم تابستانیت میخواند .....

    اوووومممم ........نگاهت مرا بهاری از گل های ارغوانی عاشق است ......

    مرا بخوان ......

    به مانندخورشید که روز را ........به مانند ماه که شب را .....

    مرا بخوان ..

    به مانند دل که بی قرار توست ...

    زندگی من ...





    تو برایم آوای بارانی!
    گیرم بعد از آن باران هم آمد ...
    حسرت این همه سال بی بارانی هم سراب شد
    تو هم در باران بازو در بازوی من پرواز کردی
    چتر هم نداشتیم
    خیس هم شدیم
    مشت هایمان را هم از باران پر کردیم و مستانه سر کشیدیم
    همدیگر را هم به دانه های باران قسم دادیم که یکدیگر را فراموش نکنیم
    مدام هم حرف هم را قطع کردیم که زودتر بگوییم "دوستت دارم "

    نوشته هایم بدون تو و باران و سکوت و عطر مریم
    دیگر رنگی ندارد !
    دارد ؟ ...
    من نگران دلهایمان هستم !!!

    بیــــــــــا ...!

    پس از آن همه ثانیه ها و دقیقه ها و روزها و سالهای انتظار و سکوت بازگرد .

    بیا تا بر روی خـــاک ، بر روی آب ، بر روی پر پرندگان و بر روی رواق موج بنویسم :

    که زندگی همرنگ کوچه باغ های آیینه است

    بنویسم :


    محبت همزاد پروانه است و فراق همان انفجار پی در پی حباب است .

    بنویسم :

    که نوازش از تبار گونه های خیس است .

    و حدیث دوستت دارم آزادی حصار سینه هاست!

    امدم ....از جایی ....از محفلی غربت زده .. از دوردست ها امدم ...

    گرچه دوری .....عشق را از من نگیرد در دلم ...

    من به دور از تو دگر روحی ندارم در دلم ...

    امدم ....از فرسنگها فاصله .....با بی تابی دل امدم ....

    این دل بی تاب را از عشق ...برای درمان بی تابی دل امدم ...

    ای غریبه ی اشنای دل ......این دل بی تاب را درمانش توئی ....

    بر دلت میگیری اش .....وانگه که درمانش توئی ...

    در تمام این سالها ....دوری دل از تو دیدم ....اما ندیدم از دلم ...

    عاشقانه سوختم ...اما باز هم به دنبال نجوای نگاه تو تمام عاشقان را پرس و جویی از تو بودم . ....

    امدم ....من به سویت امدم ...بار دگر ...شاید که دلدارم شوی ....

    امدم از فرسنگها دوری دل امدم ....


    نرگس


    شاهزاده من ...


    دریا ما را به ساحلش میخواند ....

    ابر های باران زا ما را برای استقبال از قطره های حاوی از عشقش میخواند ....

    ببین ...

    اغوشم برای توست ....گوش فرا بده به امواج که عشق را همراه دلهایمان زمزمه میکنند ...

    نگاهم را بخوان که منم اواره نگاه تو ....

    مرا به اغوشت رهسپار بدار ..

    زندگی من ....


    مانی


    مهربان من

    آمدم تا عاشقانه در کنار تو بمانم

    تا برای تو بمیرم

    مهربان من !

    آمدم ای نازنینم تا به جبران گذشته

    سر ز پایت بر نگیرم

    همزبان من !

    آمدم تا آن که باشم تکیه گاه خستگی هات

    ای گل نیلوفر من !

    تا سحرگاهان بپیچد عطر گرم بازوانت در حریم بستر من

    مهربان من !

    بر دو چشم من نگا کن

    تو منو از من جدا کن

    با محبت آشنا کن

    ترک آن افسانه ها کن

    مهربانی را صدا کن

    این تو و من را رها کن

    نازنینم

    تو منو از نو بنا کن !
    امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
    و تقدیم تو کنم گرچه که یقیین دارم که می دانی
    نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست
    تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
    وقتی اولین سلام نخستین دیدار
    ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
    آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه
    و با صداقتی شاعرانه دستهایم را فشردی
    و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
    و هر روز دیدنت آرامم می کرد ...
    آه ! افسوس که چه زود گذشت. باور می کنی ؟
    باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
    حتی با اینهمه فاصله و درد
    خون زندگی ،عشق به زندگی ،
    عشق به بودن را دررگهایم به جوش می آورد!
    باور کن که هنوزهم دوست دارم
    کودکانه بی پروا صادقانه عاشقانه دیوانه وار
    بگویم دوستت دارم بگویم ازازل تا به ابد
    عاشقانه ودیوانه واردوستت دارم
    گرچه گفتن و شنیدنش راازمن دریغ می کنی
    می هراسی می گریزی
    اما من هنوز هم دوست دارم که بگویم دوست دارم ...

    اری


    برای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .......

    شاهزاده من ...


    دریا ما را به ساحلش میخواند ....

    ابر های باران زا ما را برای استقبال از قطره های حاوی از عشقش میخواند ....

    ببین ...

    اغوشم برای توست ....گوش فرا بده به امواج که عشق را همراه دلهایمان زمزمه میکنند ...

    نگاهم را بخوان که منم اواره نگاه تو ....

    مرا به اغوشت رهسپار بدار ..

    زندگی من ....


    مانی


    امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
    و تقدیم تو کنم گرچه که یقیین دارم که می دانی
    نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست
    تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
    وقتی اولین سلام نخستین دیدار
    ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
    آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه
    و با صداقتی شاعرانه دستهایم را فشردی
    و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
    و هر روز دیدنت آرامم می کرد ...
    آه ! افسوس که چه زود گذشت. باور می کنی ؟
    باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
    حتی با اینهمه فاصله و درد
    خون زندگی ،عشق به زندگی ،
    عشق به بودن را دررگهایم به جوش می آورد!
    باور کن که هنوزهم دوست دارم
    کودکانه بی پروا صادقانه عاشقانه دیوانه وار
    بگویم دوستت دارم بگویم ازازل تا به ابد
    عاشقانه ودیوانه واردوستت دارم
    گرچه گفتن و شنیدنش راازمن دریغ می کنی
    می هراسی می گریزی
    اما من هنوز هم دوست دارم که بگویم دوست دارم ...

    امدم ....از جایی ....از محفلی غربت زده .. از دوردست ها امدم ...

    گرچه دوری .....عشق را از من نگیرد در دلم ...

    من به دور از تو دگر روحی ندارم در دلم ...

    امدم ....از فرسنگها فاصله .....با بی تابی دل امدم ....

    این دل بی تاب را از عشق ...برای درمان بی تابی دل امدم ...

    ای غریبه ی اشنای دل ......این دل بی تاب را درمانش توئی ....

    بر دلت میگیری اش .....وانگه که درمانش توئی ...

    در تمام این سالها ....دوری دل از تو دیدم ....اما ندیدم از دلم ...

    عاشقانه سوختم ...اما باز هم به دنبال نجوای نگاه تو تمام عاشقان را پرس و جویی از تو بودم . ....

    امدم ....من به سویت امدم ...بار دگر ...شاید که دلدارم شوی ....

    امدم از فرسنگها دوری دل امدم ....


    نرگس


    نگارم!

    می نویسم از چشمان زیبایت ازنگاه پر از عشقت


    با صداقت می نویسم


    و با یکدلی می نویسم که با تو


    تا اخرین لحظه خواهم ماند


    با چشمان خیس می نویسم


    که خیلی مهرت در دلم نشسته و با بغض می نویسم


    می نویسم از ان حرفهای شیرینت


    و ان لحظه ی رویایی که من و تو در ان اشنا شدیم


    و شیفته ی قلب های سرخ هم شدیم


    ان چه که می نویسم حرف دل است و بس


    حرف دل عاشق و بی قرار من


    می نویسم و فریاد می زنم


    دوستت دارم













    تو برایم آوای بارانی!
    گیرم بعد از آن باران هم آمد ...
    حسرت این همه سال بی بارانی هم سراب شد
    تو هم در باران بازو در بازوی من پرواز کردی
    چتر هم نداشتیم
    خیس هم شدیم
    مشت هایمان را هم از باران پر کردیم و مستانه سر کشیدیم
    همدیگر را هم به دانه های باران قسم دادیم که یکدیگر را فراموش نکنیم
    مدام هم حرف هم را قطع کردیم که زودتر بگوییم "دوستت دارم "

    نوشته هایم بدون تو و باران و سکوت و عطر مریم
    دیگر رنگی ندارد !
    دارد ؟ ...
    من نگران دلهایمان هستم !!!

    مهربان من

    آمدم تا عاشقانه در کنار تو بمانم

    تا برای تو بمیرم

    مهربان من !

    آمدم ای نازنینم تا به جبران گذشته

    سر ز پایت بر نگیرم

    همزبان من !

    آمدم تا آن که باشم تکیه گاه خستگی هات

    ای گل نیلوفر من !

    تا سحرگاهان بپیچد عطر گرم بازوانت در حریم بستر من

    مهربان من !

    بر دو چشم من نگا کن

    تو منو از من جدا کن

    با محبت آشنا کن

    ترک آن افسانه ها کن

    مهربانی را صدا کن

    این تو و من را رها کن

    نازنینم

    تو منو از نو بنا کن !
    اری


    برای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .......

    نیستی .....و این دل همه جا مجنون وار از تو میگوید ...


    هیچگاه نگذاشتم بدانی که این فاصله ها چه دردی را در اغوش غزل هایم وصف میکند.....


    شدم دلدار دل و غمخوار لحظه های ماتم گرفته از نبودنت ..


    بیا ....


    این اغوش تنها با نور نغمه های حضور تو گرم میشود .....


    هوای نبودنت را توان نفس کشیدن نیست ...


    مانی


    :gol:

    Click here to view the original image of 720x539px and 34KB.
    کتاب سرنوشت .....در تقدیر من ...چشمان همیشه بهاری تو را نوشت .....

    عشق را نوشت ......بوسه را .....برساحل قلب بیکران تو ......از مهتاب قصه گو .....با دلی از مهر ...عاشقانه نوشت .....

    به روی قلبم بی قراری را نوشت ....

    کتاب سرنوشت خلق کرد خاطراتی از جنس ارامش .....

    کتاب سرنوشت ......از سر نوشت .......

    نوشت ....

    قصه ای اررهگذری از دیار عشق را .......بر تارهای گیسوانم نوشت....

    بوسه ای بر کتیبه ی احساس را نوشت ....

    تو را نوشت ....توئی که زندگی منی ......شاهزاده ی من .....


    مانی

    :gol:





    Click here to view the original image of 700x468px.



    Click here to view the original image of 700x468px and 39KB.
    در چشمانم نگاه کن

    این نگاه توست که به من جانی دوباره میبخشد ...





    دریای مواج عشق

    شاهزاده ی من .....

    عاشقانه به پایت میریزم احساساتم را .....

    در ساحلی ارام .....

    هنگامی که پیچک کالبد تنم را به دور تنت محصور میکنم ....

    ارامش را ازان وجودم می یابم ..

    میخوانم دریا را ....

    میخوانم شن های تابیده ی صحنه ی زندگی مان را ...

    حریم نگاهت را به چشمانم با ترنمی از فریاد نسیم ارزوها مینوازم ...

    دگرگون میشم در اغوشت ....

    زمان را به ایستادن میخوانم ...

    میخواهم تو را برای ابدیت عاشقی داشته باشم ...

    تو اینجایی ....در من ...در قلب من ...

    تو را در کوچ باغ صحرای عاشقی همراهی همیشگی میشوم ....

    و نغمه ی وصال را از اسمان ابی فرا میخوانم ....



    همراه تو قذم در صحرای عشق می گذارم...

    لیلی شده ام و تو را مجنون خود می پندارم...

    عطر تنت را نفس می کشم ...

    پاهایم را با شن های زیر پای تو می پوشانم....

    و خوشبختی ام را به چشم می بینم...

    روزی می آید که من و تو به کلبه ی وصال می رسیم...

    آینده را روشن تر از هر ستاره می بینیم...

    و آرامش مان را جشن می گیریم...

    روزی که من همه هستی ام را به تو می بخشم....

    به تو متعهد می شوم

    با بوسه ای نرم ,بر مرمر پیشانی ام جانی تازه می گیرم

    تا آخرین روز دنیا همسفر و همراه تو می مانم...

    و شورمندانه ترانه ی وصال را می خوانم....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا