mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • با حس عجیبی ، با حال غریبی ، دلـم تنگــته

    پر از عشق و عادت ، بدون حسادت ، دلـم تنگــته

    گله بی گلایه ، بدون کنایه ، دلـم تنگــته

    پر از فکر رنگی ، یه جور قشنگی ، دلـم تنگــته

    تو جایی که هیشکی ، واسه هیشکی نیست و ، همه دل پریشون

    دلم تنگه تنگه ، واسه خاطراتت ، که کهنه نمی شه

    دلم تنگه تنگه ، برای یه لحظه ، کنار تو بودن

    یه شب شد هزار شب ، که خاموش و خوابم ، چراغای روشن !!!

    منه دل شکسته ، با این فکر خسته ، دلـم تنگــته

    با چشمای نمناک ، تر و ابری و پاک ، دلـم تنگــته
    چقدر دلم برايت تنگ شده
    آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
    عزيز من ، قلب من
    اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
    تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
    اي کاش مي شد فقط يک بار
    فرياد بزنم
    دوستت دارم
    و تو صدايم را مي شنيدي
    نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
    اي کاش به جاي عکس زيبايت
    وجود نازنينت پيش رويم بود
    و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
    به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
    شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
    اما؛
    حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
    چشمانم بي اختيار مي بارد
    اي اميد آخرينم
    بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
    به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
    تا فقط يک بار بتوانم
    چشمانم را زنداني نگاهت کنم
    اگه با اومدنم به این باشگاه سبب رنجش وآزار کسی شدم منو ببخشید
    خدا نگهدارتون
    چه زیبا گفتم دوستت دارم چه صادقانه پذیرفتی
    چه فریبننده آغوشم برایت باز شد چه ابلهانه با تو خوش بودم
    چه بی رحمانه من سوختم
    چه کودکانه همه چیزم شدی
    چه زود بخاطر یک کلمه ترکم کردی
    چه ناجوانمردانه نیازمندت شدم و
    چه حقیرانه واژه غریبه خداحافظی به سراغم آمد
    خدانگهدارت................................... من رفتم .....
    باران مي بارد امشب
    دلم غم دارد امشب
    آرام جان خسته
    ره مي سپارد امشب
    در نگاهت، مانده چشمم
    شايد از فکر سفربرگردي امشب
    از تو دارم، يادگاري
    سردي اين بوسه را پيوسته بر لب
    قطره قطره اشک چشمم
    ميچکد با نم نم باران به دامن
    بسته اي بار سفر را
    با تو اي عاشق ترين بد کرده ام من
    رنگ چشمت رنگ دريا
    سينه ي من دشت غم ها
    يادم آيد زير باران
    با تو بودم با تو تنها
    زير باران با تو بودن
    زير باران با تو تنها
    باران مي بارد امشب
    دلم غم دارد امشب
    آرام جان خسته
    ره مي سپارد امشب
    اين کلام آخرينت
    برده ميل زندگي را از سر من
    گفته اي شايد بيايي
    از سفر اما نميشه باور من
    رفتنت را کرده باور
    التماسم را ببين در اين نگاهم
    زير باران گريه کردم
    بلکه باران شويد از جانم گناهم
    اين کلام آخرينت
    برده ميل زندگي را از سر من
    گفته اي شايد بيايي
    از سفر اما نميشه باور من
    چقدر دلم برايت تنگ شده
    آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
    عزيز من ، قلب من
    اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
    تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
    اي کاش مي شد فقط يک بار
    فرياد بزنم
    دوستت دارم
    و تو صدايم را مي شنيدي
    نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
    اي کاش به جاي عکس زيبايت
    وجود نازنينت پيش رويم بود
    و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
    به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
    شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
    اما؛
    حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
    چشمانم بي اختيار مي بارد
    اي اميد آخرينم
    بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
    به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
    تا فقط يک بار بتوانم
    چشمانم را زنداني نگاهت کنم
    ببخش مرا كه براي نگاهت كافي نبوده ام
    ببخش اگر دستانم ،
    براي نگاه داشتنت كوچك بود
    ببخش مرا اگر در قلبم جا شدي
    و ديگر براي هيچ جا نبود

    اكنون كه مرده ام مرا ببخش
    اكنون كه عاشقم مرا ببخش
    ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هايت كه عاشقم كرد
    و به خاطر تمام اشكهايم كه گرفتارت كرد
    ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم تا درد هايت زياد شد

    اكنون كه ديگر نيستم مرا ببخش!
    اكنون كه از ياد برد ه اي با تو زيسته ام مرا ببخش
    مرا ببخش اگر نامت را زياد مي خواندم
    سال هاست که تو رفته ای
    از این دیار...
    و من
    مجنون وار سر به بیابان گذاشته ام
    اما پیدایت نکرده ام
    حالا ده سال از آن تاریخ گذشته است
    برای خودم کسی شده ام!!
    اگر به کسی نگویی
    دیری است که رئیس اداره مجنونانم...!
    و امروز دستور دادم
    چشم هایت را
    روی دیوار نقاشی کنند
    تا دیگر به فکر فرار نیفتی!!
    بردلم افتاده شوري قابل گفتار نيست
    صحبت از يار است و ما را كار با اغيار نيست
    درد ما را نيست درمان چون كه درد عاشقي است
    چاره جز ديدار بامعشوق و بادلدار نيست
    نيست ما را ميل رفتن بر گلستان و چمن
    ميروم آنجا كه جز نقش رخ مهيار نيست
    گر كسي را نيست ميل ديدن سيماي او
    ظاهرش انسان بود جز نقش بر ديوار نيست
    پادشاهان چون گدايانند در انظار ما
    در بساط ما اگرچه درهم و دينار نيست
    گنج ما گنجي است بي پايان و آن دلدار ماست
    ارزش آن قابل سنجش به هر معيار نيست
    يازده تن جملگي هستند اجدادش امام
    غير مهدي هيچ كس زين حسن برخوردار نيست
    از هزاران كس نمي بيند يكي روي مهش
    چون از اين مجموع هركس محرم اسرار نيست
    چشم هركس چون كه مي بيند سياهي از سفيد
    لايق ديدار آن سيماي معنادار نيست
    گر نمي بينيم ما آن چهره و روي گلش
    چون دل ما پاك و صاف و عاري از زنگار نيست
    در خيالم نيمه شب با يار خلوت مي كنم
    اشك مي ريزم در آن وقتي كه كس بيدار نيست
    و رو به خدا بعد من مواظب خودت باش

    به فکر زندگیت باش

    غصه ام میشه اگه بفهمم داری غصه میخوری

    شکایت از کسی نکن با اینکه خیلی دلخوری

    دلت نگیره مهربون ، عاشقتم اینو بدون

    دلم گرفته میدونی ، از هم جدا کردنمون

    دل نگرونتم همش ، اگه خطا کردم ببخش

    بازم منو به خاطر تموم خوبیهات ببخش

    منو ببخش ، منو ببخش . . .

    اصلا فراموشم کن و فک کن منو نداشتی

    اینجوری خیلی بهتره بگو منو نخواستی

    برو بگو تنهایی رو خیلی زیاد دوسش داری

    اگه تو تنها بمونی با کسی کاری نداری

    دلت نگیره مهربون ، عاشقتم اینو بدون

    دلم گرفته میدونی ، از هم جدا کردنمون

    دل نگرونتم همش ، اگه خطا کردم ببخش

    بازم منو به خاطر تموم خوبیات ببخش

    منو ببخش ، منو ببخش . . .
    زندگی را تو بساز "نه بدان ساز که سازندوپذیری بی حرف
    زندگی یعنی جنگ تو بجنگ
    زندگی یعنی عشق تو بدان عشق بورز
    ولی من برایت یک بغل گندم دلی خشنود ازمردم
    برایت یک بغل مریم "که مست از می شوی هردم.
    برایت قدرت آرش که دشمن رازنی آتش
    برایت سفره ای ساده حلال وپاک وآماده
    برایت یک غزل احساس دوبیتی های عطر یاس....
    نردبان دلم شکسته است میشود برایم کمی دعا کنی
    یا اگرخدااجازه میدهد کمی بجای من خداخدا کنی؟
    راستش دلم مانند یک نماز بین راه خسته وشکسته است
    میشود برای بیقراری دلم سفارشی به آن رفیق با وفا کنی
    چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن درجاده ای که هیچ بادی نمی زند
    امروز برایت اینگونه دعا کردم!خدایا!بجزخودت به دیگری واگذارش نکن
    تویی پروردگار او پس قراربده بی نیازی در نفسش" یقین در دلش!
    اخلاص درکردارش!روشنی دردیده اش !بصیرت درقلبش! وروزی پربرکت در زندگیش!
    مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش!

    شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش

    مرا شبیه خودم در میان آتش و دود

    شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش

    و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب

    بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش

    و زخم های دلم را ببین و بعد از آن

    لباس بر تن این قلب بی قواره بکش

    بخند!خنده ی تو شعله می زند بر من

    بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش

    برای بودن من عشق را نشانه بگیر

    و خط رد به تن هرچه استخاره بکش

    ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من

    مرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش
    دلم تنگ است از اين دنيا چرايش را نمي‌دانم

    من اين شعر غم افزا را شبي صد بار مي‌خوانم

    چه مي‌خواهم از اين دنيا، از اين دنياي افسون كار

    قسم بر پاكي اشكم ، جوابم را نمي‌دانم

    شروع كودكي‌هايم سرآغاز غمي جانكار

    از آن غم تا به فرداها پر از تشويش، گريانم

    بهار زندگي را من هزاران بار بوييدم

    كنون با غصه مي‌گويم خداوندا پشيمانم

    به سوي درگه هستي هزاران بار رو كردم

    الهي تا به كي غمگين در اين غمخانه مي‌مانم

    خدايا با تو مي‌گويم، حديث كهنه‌ي غم را

    بگو با من كه سالي چند در اين غمخانه مهمانم
    دریای خروشان عشق،چهره مهتاب را بر هم میزد و ساحل،غروب سرخ را به رنگ شعر در آورده بود

    وتنها مجنون حقیقت کنار ساحل به همراه یگانه خاطر خویش،قصیده غم را زیر لبان لعلش بارها زمزمه میکرد



    دلتنگ بود

    خشک مثل بت

    سوگند خورده بود که هیچگاه،پژمرده شدن یاس سفید را در ذهنش تجسم نکند

    آشفته از حال دیار از دیدار یار

    متن دلش پر از واژه های درهم بود

    لبانش غنچه شده و دیگر مثل گل نمیشکفت

    نثری روان در سر داشت آغشته به بوی خوش نسیم وبه عطر باران
    بهترین حرفی که بهم زدی یادته؟
    هیچوقت از یادم نمیره
    همیشه توی گوشمه
    تو مگه قلب منی که صدای نفسهات هر جا هستی با منه



    گفتی عشق مثل پروانه است که اگه سفت بگیریش میمیره اگه هم شل بگیری از دستت میپره میره
    من ترسیدم که بمیره شل گرفتم
    بی تو چه کنم؟؟؟؟؟؟
    رفتنت موج غریبی است که دل میشکند



    میدونم مغروری
    هیچگاه به خودت اجازه فرود نمیدی
    پرواز رو دوست داری
    دوست نداری دستمو بگیری یادم بدی چطور میشه پرواز کرد؟
    سلام دوست عزيزم...ممنونم از مطالب زيبا و خواندنيتون...واقعا لذت بردم...مرسي.
    شاید غزلی بگویم...
    شاید غزلی بگویم دراین کوچه های تنگ دنیا
    شاید از درددلی بگویم با خدای این دو دنیا
    شاید روزگاری من هم سکوت خدا را بشنوم
    شاید روزگاری من هم به آن آیین بگروم
    شاید امشب شاید امروزو شایدم فردا نمی دانم
    اما غزلی می گویم ...
    غزلی می گویم که در آن وسعت ثانیه ها پیداست
    غزلی می گویم که در آن ارزش انسانها به وفاست
    که در آن هیچ کس تنها نیست همه چیز زیباست
    در شعرم باران را به تصویر می کشم باد را به مهمانی می خوانم و خدا را
    پادشاه قصرم می سازم
    خاطره ها را در گوشه ای از تصویر می کشم
    شاید آبی باشند نمی دانم ولی اکنون شعر من خیس شدست از باران خاطرات
    .....و بوی کاه گل می آید از کلماتم بوی ده و روستا و خدا
    دوباره سیب بچین مادر حوا............
    من خسته ام.....
    بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا