mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چمدانت شیشه ای

    راهت هموار

    سر راهت دریا

    همه دلتنگیِ تو فرداها

    غم من رفتن توست

    دل تو بی تاب است

    دل من !

    در پی رفتن

    با توست

    تو سفر می خواهی...

    آخرتا به کجا؟

    تو خودت میدانی؟

    تا به کی؟

    تا به کجا؟

    همه راهت به سرا کوی محال..

    منو اینجا

    تک و تنها

    "مگذار"
    همیشه باش
    حضور داری

    در تمام روزهایی که من فکر می کنم زندگی زیباست

    و زیبایی حضورت لحظه هایم را چه عاشقانه کرده

    و من با تو زندگی را دوست دارم

    وقتی هستی آسمانم آبی ست...خالی از طوفان دلتنگی

    و گنجشکها هم صدای عشقند و آواز خوشبختی می خوانند

    گلها به رویم لبخند می زنند و نسیم چه مهربان است با من

    شمعی هستی برای پروانه ای که بی قرار طواف می کند تو را

    و مهمانی لبخند هاست بر لبهای خاموش

    چشمهایم را بسته ام و حضورت را با همه وجودم حس می کنم

    و در سینه فریاد دوستت دارم سر می دهم

    تا کسی نشنود و نداند راز بودنت را...
    مي خواهم اين بار از تو بگويم ....... از تو بهترينم



    دوست دارم من باشم و کاغذ و خودکار ي که فقط نام تورا بنويسد

    با تو حرفها دارم به اندازه ي هزار سال...سالها يي که ديگر متعلق به توست

    دلم را به ياد تو با دريا و آرزوهاي زيبايي آميخته ام

    آرزوها يي که اول و آخر آن تو هستي

    مي دانم که يک روز دنيا تمام ميشود

    ولي عشق تو همچنان پابر جاست

    با تو خواهم ماند وتنها تو با من بمان

    كه وقتي تو هستي گويي تمام خوبيهاي دنيا را به يكباره در كنار خود دارم
    دورم از تو


    بي قرار گرماي دلت ...

    مي لرزم اينجا......

    احساس مي شوي ...چون سايه ي خميده بر ديوار

    مي رقصي بر بي تابي من

    و چه نزديک است خاطراتت

    چسپيده به ذهنم

    نقش بي همتاي رخسار تو ...

    دلتنگي ام را مي پوشانم

    با بستري از کلمات

    اما باز

    کسي در دلم

    تو را صدا مي زند
    بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
    بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

    بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
    لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

    آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
    كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

    اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
    آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

    در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
    بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

    خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
    زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

    پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
    قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

    پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
    در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

    شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
    در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

    ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
    صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

    حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
    يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

    عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
    در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

    بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
    چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت
    گفتمش : دل می خری ؟

    برسید چند؟

    گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !

    خنده کرد و دل زدستانم ربود

    تا به خود باز آمدم او رفته بود

    دل ز دستش روی خاک افتاده بود

    جای بایش روی دل جا مانده بود ......
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

    در انحصار قطره های اشک نبینم

    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد

    و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

    من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

    برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

    که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

    من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
    یه جوری شکستم که گریه ات بگیره
    هوای امشبم با فکرت خراب

    نجاتم بده همین امشب از حال من با خبر باش
    واسه من با تو سر کردن مثل آرامش محضه
    تموم باور قلبم تو رو میخواد هر لحظه
    ببین دنیای من بی تو شده دنیای وارونه
    کنارت زندگی کردن برای من یه قانونه
    هنوزم زندگی با تو مثل تعبیر یک رویاست
    تو اینجایی کنار من هنوزم زندگی زیباست
    خیالت با منه هر روز اگه تنها نمی مونم
    من و دیونه تر میخوای اگه اینقدر مجنونم
    کنارم باش بی وقفه کنارم باش تا باشم
    من و یه عمر گم کردی کنارم باش پیداشم
    تو باش تا دنيا بي تو نباشد ، زيبايي هاي زندگي با تو زيبا باشد ،

    من عاشق اين زيبايي هستم ، بگذار كه زندگي در قلب ما زنده باشد ،

    و من به عشق تو ، زيبا زندگي كنم.
    صبح طلوع شعر و غزل ، ناشتای تو
    یعنی سلام ، زنده شدم با دعای تو
    یعنی دوباره... با تو من از خواب می پرم
    با موج های ملتهب خنده های تو
    حس می کنم که جنبش قلب و رگان من
    تنظیم می شوند به آهنگ پای تو
    یعنی که رگ رگ تن من شوق می شود
    یعنی که تنگ می شود این دل برای تو
    احساس می کنم که تو من می شوی و من
    یک لحظه خواستم که بیایم به جای تو
    بک لحظه خواستم ... به خوبی تو باشم و دلم
    یک لحظه ! یک دقیقه! ... شود آشنای تو
    تازه سلام اول این قصه می رسد
    پر می شود تمام من از ماجرای تو
    گنجشک می شوی و قناری نغمه خوان
    در گوش من ترنم نرم صدای تو
    تو خوبی آنقدر که هوا خوب می شود
    اصلا هوای من شده خوب از هوای تو
    خورشید هم به قدر تو زیبا و خوب نیست
    گل ، سعی می کند که در آرد ادای تو
    اصلا خودت بگو که چه کردی که ساختت
    این سان لطیف و ناز و معطر ، خدای تو ؟؟؟
    خوابم گرفته با تغزل آرام در صدات
    آرام می شود دوباره دل از لا لای تو
    تو باش

    با دستهایت

    - حتی اگر سرد باشند-

    با چشمهایت

    - حتی اگر خالی باشند

    از آن نگاهی که آغاز می کند روح راـ

    باش

    با آن لحن نازنین ات

    حتی اگر تلخ باشد

    - به تلخی سرنوشت من -

    تو باش

    فقط باش

    که وقتی هستی

    از شعف حضورت؛

    من نه توان لمس دارم، نه می بینم، نه می شنوم، نه...

    تو باش...


    که وقتی هستی من در نیستیِ خوشایند عشق، از خود رها می شوم...
    ه خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم
    یا اگر شادی زیبای تو را
    به غم غربت چشمان خودم می بندم...........!
    چه قدر با همه عاشقیم محزونم !
    وبه یاد همه خاطره های گل سرخ
    مثل یک شبنم افتاده به غم مغمومم.!
    بی دلیل ازقفس کهنه شب می ترسم
    بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب
    و چراغی که تورا از شب متروک دلم دور کند
    ...........می ترسم!
    چرا هميشه دير مي رسيم؟ چرا هميشه فكر ميكنيم كه وقت هست براي گفتن... براي اينكه بگيم دوستت دارم... چرا ؟؟
    برام هیچ حسی شبیه تو نیست
    کنار تو درگیر آرامشم
    همین از تمام جهان کافیه
    همین که کنارت نفس میکشم

    برام هیچ حسی شبیه تو نیست
    تو پایان هر جستوجوی منی
    تماشای تو عین آرامشه
    تو زیباترین آرزوی منی

    منو از این عذاب رها نمی کنی
    کنارمی به من نگا نمی کنی
    تمام قلب تو به من نمیرسه
    همین که فکرمی برای من بسه

    از این عادت با تو بودن هنوز
    ببین لحظه لحظه م کنارت خوشه
    همین عادت با تو بودن یه روز
    اگه بی تو باشم منو میکشه
    هرجا که حرف ٬ حرفِ آرزوست٬ من هنوز چشمهایم را نبسته؛ آرزویم ... به اسم تو گیر مــــی کند
    دستمال کاغذی به اشک گفت:

    قطره قطره‌ات طلاست

    یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

    عاشقم !

    با من ازدواج می‌کنی؟

    اشک گفت:

    ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

    تو چقدر ساده‌ای

    خوش خیال کاغذی!

    توی ازدواج ما

    تو مچاله می‌شوی

    چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

    پس برو و بی‌خیال باش

    عاشقی کجاست!

    تو فقط

    دستمال باش!

    دستمال کاغذی، دلش شکست

    گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

    گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

    در تن سفید و نازکش دوید

    خونِ درد

    آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

    مثل تکه‌ای زباله شد

    او ولی شبیه دیگران نشد

    چرک و زشت مثل این و آن نشد

    رفت اگرچه توی سطل آشغال

    پاک بود و عاشق و زلال

    او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

    چون که در میان قلب خود

    دانه‌های اشک کاشت
    اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم
    اگه بگم توآسمون عشق من فقط تویی / اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی

    اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم / اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم

    اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی / اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز منی

    میشی برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال / میشی برام باغبون میوه های تشنه وکال

    میشی برام ماه شبای بی سحر / میشی برام ستاره ی راه سفر

    ولی بدون هرجا باشی یا نباشی مال منی / بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی

    برای سعادت شبا شعرامو من داد می زنم / برای خوشبختی تو -خدا رو فریاد می زنم
    پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

    حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

    شعر زلال جوشش احساس های من

    از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

    یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

    این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

    خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

    بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

    من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

    طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

    تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا

    با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست
    ممنونم به خاطر بودنت...بامن ماندنت...آرامشی که با وجودت به من هدیه می کنی...وگرمای وجودت
    دوباره من و یک دنیا پر از خاطره
    دوباره دلم تنگ است
    به اندازه یک گل پژمرده
    به اندازه سوز و تب دشت باران خورده
    به اندازه اندوه مرغ قفسی
    دوباره صورتم نم اشک را حس کرد
    دوباره باران را به انتظار نشسته ام
    دوباره درد را به مدارا نشسته ام
    دوباره دل شوره را به دل نهفته ام
    دوباره می خواهم به سوی تو بیایم
    دوباره دلم هوای تو را کرده است
    کاش میشد همیشه از تو بنویسم
    کاش میشد همیشه با تو بمانم
    کاش میشد همیشه در تو طلوع کنم
    تا غروبت را به انتظار ننشینم
    کاش پرواز دوباره ها به اندازه ای کاش های دلم پر میگرفت
    طنین یادت در طپش قلب عاشقم را به نظاره منشین
    این دل از تو سخن میگوید
    بشنو تمام آنچه را که فریاد میزند
    در پس ثانیه های اضطراب
    در پس امواج خروشان بی دوامی
    سکوت من پر از صداست
    شنیدنی ترین سکوت های من نثار تو باد
    آن قدر پروانه وار است دلم که تنها تو را میخواند
    گوش به جانم بسپار
    میخوانمت به شوق جان
    تمام عاشقانه هایم از برای تو باد
    در این شب سرد
    تنها صدایی که از درون قلب خسته ام میشنوم
    سکوت عشق توست...
    یک شبی مجنون نمازش راشکست

    بی وضو در کوچه لیلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود

    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده ای زد برلب درگاه او

    پر زلیلا شد دل پر آه او

    گفت یارب از چه خوارم کرده ای

    بر صلیب عشق دارم کرده ای

    جام لیلا را به دستم داده ای

    وندر این بازی شکستم داده ای

    نشتر عشقش به جانم می زنی

    دردم از لیلاست آنم می زنی

    خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم

    این تو و لیلای تو ... من نیستم

    گفت: ای دیوانه لیلایت منم

    در رگ پیدا و پنهانت منم

    سال ها با جور لیلا ساختی

    من کنارت بودم و نشناختی

    عشق لیلا در دلت انداختم

    صد قمار عشق یک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد

    گفتم عاقل می شوی اما نشد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا