mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دستمال کاغذی به اشک گفت:

    قطره قطره‌ات طلاست

    یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

    عاشقم !

    با من ازدواج می‌کنی؟

    اشک گفت:

    ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

    تو چقدر ساده‌ای

    خوش خیال کاغذی!

    توی ازدواج ما

    تو مچاله می‌شوی

    چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

    پس برو و بی‌خیال باش

    عاشقی کجاست!

    تو فقط

    دستمال باش!

    دستمال کاغذی، دلش شکست

    گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

    گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

    در تن سفید و نازکش دوید

    خونِ درد

    آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

    مثل تکه‌ای زباله شد

    او ولی شبیه دیگران نشد

    چرک و زشت مثل این و آن نشد

    رفت اگرچه توی سطل آشغال

    پاک بود و عاشق و زلال

    او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

    چون که در میان قلب خود

    دانه‌های اشک کاشت
    اگر بگریی مرا می گریانی

    اگر لبخند بزنی مرا شاد می کنی

    اگر تنها باشی حرفهای دلم کنارت می نشیند

    اگر فریاد برآوری کلام من پژواک فریاد توست

    نه فقط کلام من که من خود نیز با تو همفریاد خواهم شد



    هیچ کس جز خدای علیم نمی داند که تا چه پایه دوستت دارم

    هیچگاه خود را از تو جدا نخواسته ام

    که مرگ را بر این جدایی رجحان می نهم
    ازتو،ازماجرای دلتنگی

    باتو،درابتدای دلتنگی

    ازنگاهی که سخت عاشق شد

    تاجنون،انتهای دلتنگی

    ودلی راکه عشق آتش زد

    ونشدخونبهای دلتنگی

    حرف های نگفته ای دارم

    آه.....ای آشنای دلتنگی

    یکشب ازشهرواژه های قشنگ

    آمدی پا به پای دلتنگی

    وهمان وقت من غزل گفتم

    وشدی همصدای دلتنگی

    وتو رفتی....وبازبا من ماند

    عشق این همنوای دلتنگی

    وای بر من،عطش سخت است

    هرم آب و هوای دلتنگی

    گوش کن صادقانه می گویم

    باتواز ماجرای دلتنگی

    شبی آهسته از کنارت رفت

    عابرکوچه های دلتنگی

    ونپرسیدی از کجا آمد...

    وکجا رفت نای دلتنگی

    وهمان وقت رفتو.....دیگر رفت

    رفت تا انتهای دلتنگی ...
    چه جالب و چقدر انتقاد پذير!!!!....متشكرم از درك متقابلتون.
    خوش باشيد.
    متاسفانه هردو حالت بود.
    مثل اين.
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/74729-یک-خط-برای-کسی-که-دوستش-داری-...../page839

    البته ببخشيدا واسه من مشكلي نداره ...اما اين جزو قوانين باشگاه هست.
    سلام دوست خوبم...
    لطفا سعي كنيد مطالب ارساليتون تكراري نباشه عزيز...ممنون ميشم.
    کاش میشد سرنوشت ، از سر نوشت*كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت
    كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست*با محبت , با وفا , با مهربانيها نوشت
    كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان*داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت
    كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود*كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت
    دوباره من و یک دنیا پر از خاطره
    دوباره دلم تنگ است
    به اندازه یک گل پژمرده
    به اندازه سوز و تب دشت باران خورده
    به اندازه اندوه مرغ قفسی
    دوباره صورتم نم اشک را حس کرد
    دوباره باران را به انتظار نشسته ام
    دوباره درد را به مدارا نشسته ام
    دوباره دل شوره را به دل نهفته ام
    دوباره می خواهم به سوی تو بیایم
    دوباره دلم هوای تو را کرده است
    کاش میشد همیشه از تو بنویسم
    کاش میشد همیشه با تو بمانم
    کاش میشد همیشه در تو طلوع کنم
    تا غروبت را به انتظار ننشینم
    کاش پرواز دوباره ها به اندازه ای کاش های دلم پر میگرفت
    طنین یادت در طپش قلب عاشقم را به نظاره منشین
    این دل از تو سخن میگوید
    بشنو تمام آنچه را که فریاد میزند
    در پس ثانیه های اضطراب
    در پس امواج خروشان بی دوامی
    سکوت من پر از صداست
    شنیدنی ترین سکوت های من نثار تو باد
    آن قدر پروانه وار است دلم که تنها تو را میخواند
    گوش به جانم بسپار
    میخوانمت به شوق جان
    تمام عاشقانه هایم از برای تو باد
    در این شب سرد
    تنها صدایی که از درون قلب خسته ام میشنوم
    سکوت عشق توست...
    کجا بروم ؟ از که بپرسم نشانی نگاهت را؟

    کجا بروم که نه قفسی باشد و نه هوسی؟

    کجا بروم که نه فرهاد باشد و نه شیرینی، نه مجنون بیابان گرد و نه لیلایی،

    نه یعقوب و نه پیراهنی؟

    کجا بروم که تنها تو باشی و زمزمه ا ی که از تو آغاز شود و به دریایی دور بریزد؟

    فقط تو باشی و نه حتی گل یاسی که عطر نفسهایت را دارد و تا آسمان قد کشیده است.

    نه ستاره ای باشد و نه ماه پاره ای.

    تنها نگاه تو باشد و چراغی که از خورشید رو شنتر است.

    کجا بروم ؟ تو بگو! کجا بروم که جز تپشهای قلب تو ، طنینی از زندگی نباشد؟

    کجا بروم ...کجا بروم که همه ی آرزوی من جز بندگی نباشد؟
    دلم تنگ[IMG] است از اين دنيا چرايش را نمي‌دانم

    من اين شعر غم افزا را شبي صد بار مي‌خوانم

    چه مي‌خواهم از اين دنيا، از اين دنياي افسون كار

    قسم بر پاكي اشكم ، جوابم را نمي‌دانم

    شروع كودكي‌هايم سرآغاز غمي جانكار

    از آن غم تا به فرداها پر از تشويش، گريانم

    بهار زندگي را من هزاران بار بوييدم

    كنون با غصه مي‌گويم خداوندا پشيمانم

    به سوي درگه هستي هزاران بار رو كردم

    الهي تا به كي غمگين در اين غمخانه مي‌مانم

    خدايا با تو مي‌گويم، حديث كهنه‌ي غم را

    بگو با من كه سالي چند در اين غمخانه مهمانم
    همه دارو ندارمو

    هر چی که داشتمو نداشتمو

    همرو به پات گذاشتمو

    همه برگامو سوزندمو

    غرورمو که شکوندمو

    ترانه هامو که خوندمو

    حالا که با شعر دنیا دیگه مثل تو نداره

    تنها موندمو

    دلم میخواد که برگردی بگی بد کری کردی که منو تنها گذاشتی

    بگی دوستم میداشتی

    دلم میخواد که برگردی بگی بد کاری کردی که منو دیوونه کردی

    بگی که بر میرگردی

    من رو حرف تو حساب کرده بودمو

    همه عشقارو جواب کرده بودمو

    از همه قشنگی های زندگی

    تنها تورو انتخاب کرده بودمو

    دلم میخواد که برگردی بگی بد کری کردی که منو تنها گذاشتی بگی دوستم میداشتی
    اگرچه دوری ازاینجا تویعنی اوج زیبایی...

    کنارم هستی وهرشب به خوابم بازمی آیی...

    اگرهرگزنمی خوابند دوچشم سرخ ونمناکم...

    اگردرفکرچشمانت شکسته قلب غمناکم...

    ولی یادم نخواهد رفت که یادتوهنوزاینجاست...

    میان سایه روشن ها دل شیدای من تنهاست...

    نبایدزودمی رفتی وازدل کوچ می کردی...

    افق ها منتظرماندن که ازاین راه برگردی...
    چشم چشم دوابرونگاه من به هرسو

    پس چرانیستی پیشم؟نگاه خیس توکو؟

    گوش گوش دوتاگوش٬یه دست بازیه آغوش

    بیابگیرقلبمویادم تورافراموش

    چوب چوب یه گردن جایی نری توبی من

    دق می کنم می میرم اگردوربشی ازمن

    دست دست دوتاپا،یادتومونده اینجا

    یادت میادکه گفتی بی تونمیرم هیچ جا

    من من یه عاشق همون لیلی سابق...
    فراموشت نمی کنم آنگاه که
    برای اخرین بار از من
    پرسیدی:من و زندگیت را یکی
    انتخاب کن ومن زندگی خود را
    انتخاب کردمو تو رفتی بی انکه
    بدانی تمام زندگیم بودی
    دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست
    تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!

    قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
    گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!

    گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
    گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

    آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!
    من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست

    من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
    برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

    فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
    که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست
    حلالم کن

    اگر دوری اگر دورم

    اگر با گریه می خندم

    حلالم کن که مجبورم

    نگو عادت کنم بی تو

    که می دونی نمیتونم

    که می دونی نفسهامو

    به دیدار تو می بندم
    فکرشم نمیکردم قلبم بشه مال تو ، رنگی کنه دنیارو رویا و خیال تو
    فکرشم نمیکردم قفل قلب من وا بشه ، اونی که میخواستم یه روزی پیدا بشه
    فکرشم نمیکردم جادوی نگاهت شم ، دلبسته لبخندت مات روی ماهت شم
    فکرشم نمیکردم تو اوج ترانه ام شی ، تو زندگی تلخم تو بهترین بهانه ام شی
    فکرشم نمیکردم دستات باشه تو دستام ،مهرت بشینه آروم تو رود خونه چشمام
    فکرشم نمیکردم قهرمان رویام شی ، محتاج نگاهت شم رنگ آرزوهام شی
    فکرشم نمیکردم غصم با تو پرپر شه ، عشقت تو دل خسته ام از هرچی عزیزتر شه
    فکرشم نمیکردم قطره قطره و کم کم ، تمام هستیم شی صاحب دل من شی....
    عاشق تو میمونم عاشقونه با من باش
    مثل چشای خورشید تا همیشه روشن باش..
    قلبم را دادم به تو که عشق منی ، همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم
    نیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلم
    چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند، آنچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من است
    همه جا با توام ، آنجا و اینجا در قلبم ، اینجا و آنجا در قلبت ، می تابم و و میتابی ، میمانم و میمانی، میدانم و میدانی که چقدر هم تو مرا دوست داری ، هم من دیوانه توام…
    چه خوب میفهمی در دلم چی میگذرد ، چی خوب معنا میکنی نگاهم را ، چه عاشقانه میشنوی حرفهایم را
    پاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی، وقتی دلتنگم ، خبر داری از دل تنگم ، وقتی تشنه دیدارم ، سیراب میکنی مرا عشقم
    همه جا با همیم ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست راهی که بی تو رفته باشم…
    همه جا خاطره ، همه جا عشق ، همه جا عطر حضور تو ، جایی نیست که نباشد عطر نفسهای تو
    همه جا خاطره ، جایی نیست که نمانده باشد یادی از تو….
    دم به دقيقه دلم برايت تنگ مي‏شود



    چشمم بهانه‏ات را مي‏گيرد



    ذهنم مرورت مي‏کند



    از تو سرشار مي‏شوم، آن‏وقت ...



    باران مي‏بارد! يکريز و مدام ... اما ...


    تا من بيايم رنگين‏کمانش را به نظاره بنشينم، محو شده‏است! کاش مي‏شد نيمي از هستي‏ام را فداي رنگين‏کمان مي‏کردم و او ... بيـــش‏تر مي‏ماند؛ آخر ... جز رنگ‏رنگ رنگين‏کمان، کيست که بندبند وجود مرا به خود بخواند؟!


    باران بي‏رنگين‏کمان اصلا، ديدني نيست! به‏دل‏نشستني نيست!ي‏نهايت
    عشق یعنی تا سحر دریا شدن




    مثل یک پروانه بی پروا شدن

    عشق یعنی سر به زیر انداختن

    درحریم دلبری جان باختن

    عشق یعنی بر سر دار آمدن

    بی محابا دیدن یا ر آمدن

    عشق یعنی پرزدن بی بال وپر

    دیده را دریا نمودن تا سحر

    عشق یعنی گفتگو با کربلا

    سر کشیدن باده از جام بلا

    عشق یعنی دیده برخنجرزدن

    مثل طوطی درقفس پرپرزدن
    دستمال کاغذی به اشک گفت:

    قطره قطره‌ات طلاست

    یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

    عاشقم !

    با من ازدواج می‌کنی؟

    اشک گفت:

    ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

    تو چقدر ساده‌ای

    خوش خیال کاغذی!

    توی ازدواج ما

    تو مچاله می‌شوی

    چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

    پس برو و بی‌خیال باش

    عاشقی کجاست!

    تو فقط

    دستمال باش!

    دستمال کاغذی، دلش شکست

    گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

    گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

    در تن سفید و نازکش دوید

    خونِ درد

    آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

    مثل تکه‌ای زباله شد

    او ولی شبیه دیگران نشد

    چرک و زشت مثل این و آن نشد

    رفت اگرچه توی سطل آشغال

    پاک بود و عاشق و زلال

    او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

    چون که در میان قلب خود

    دانه‌های اشک کاشت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا